روی سایت مجموعه دلنوشته‌های دنیای توی چشمانت | bahareh.s کاربر انجمن یک رمان

[bahareh.s]

***
من نمی‌تونم فراموشت کنم؛ می‌دونی از من این رو نخواه که کسی رو فراموش کنم
که هر روز به امید دیدنش بیدار می‌شدم. راستش اگه خودمم بخوام هم نمی‌تونم فراموشت کنم
چطور از من می‌خوای فراموشت کنم زمانی که این شهر پر شده از عطر نگاه تو!​

 

[bahareh.s]

***
هنوز صدای ضربان قلبم با دیدنت بالا می‌رود مگر حساب است تو مرا بسوزانی و من فقط نگاهت کنم.
آخه حساب است من بخواهم بمیرم تا تو زنده بمانی
آخه حسابه تموم زندگیم باشی ولی عاشق یکی دیگه باشی
آخه... آخه حسابه زمانی که برات می‌مردم بری و من رو با این حس جدید تنها بزاری؟
حسابه؟​

 

[bahareh.s]

***
سخت‌تر از اینکه هر روز می‌بینمت می‌دانی چیست؟
اینکه دعا می‌کنم دیگر نبینمت شاید از حرفم خنده‌ات بگیرد
اما، باید بگویم که حتی اگر این دعا هم بکنم باز هم برای فردا دوباره دیدنت، آماده می‌شوم
مسخره است مگر نه اگر نبینمت آرزو می‌کنم بمیرم و اگر ببینمت آرزو می‌کنم نبیمت
اما باز هم دیوانه‌وار دلم می‌خواهد ببینمت حتی اگر سخت باشد.
حتی، حتی اگر دلم بخواد، بمیرم.
حتی اگر من بشوم دیوانه‌ترین کسی که آرزو می‌کند ببییندت تا نمیرد!
حتی، حتی اگر دلم بخواد، مثل قدیم‌ها در آغوشت بگیرم.
حتی، حتی اگر دلم بخواد، ببینمت تا نمیرم!​

 

[bahareh.s]

***
می‌خواهم مال من باشی
اما
راستش نمی‌توانم داشته باشمت
شاید فقط باید بشینم و از دور نگاهت کنم​

 

[bahareh.s]

***
چشمانت عجب کاری می‌کند با آدم
قلب را به تپش
نفس را تند
لحظات را کوتاه
و احساسات را شدید می‌کند
این احساسات شدید می‌ماند در آخر و تویی که
آنجا درون جاده‌ای و بی‌خداحافظی از من، رفته‌ای!​

 

[bahareh.s]

***
تو تمام منی و تمام من تو...
هیچ کس نمی‌فهمد آخر حس من نسبت به تو را
ای درد شیرینم، این عشق زیاد از حد دردناک نیست؟
دوست داشتنت زیاد از حد، دردناک نیست؟​

 

[bahareh.s]

***
گریه می‌کنم...
آن‌قدر که نمی‌دانم که چرا باید گریه کنم
نفس‌هایم بند می‌آیند ولی باز منتظر به موبایل نگاه می‌کنم
منتظرانه سکوت می‌کنم و در سکوت خود را می‌بلعم!
این درد دارد جان به لبم می‌کند ای یار، نرو بگذار اینجا بمانم
بگذار دوباره برای دیدن تو نفس بکشم؛ نه برای انتظار دیدن تو!​

 

[bahareh.s]

***
قلبم مانند تیک‌تاک ساعتی که خوابیده است
دیگر نمی‌زند...
ازت متنفر نیستم اما، انگار نفرت دارم!
انگار قلبم مال خودم نیست؛ انگار با خودت برده‌ای قلبم را...​

 

[bahareh.s]

***
ته گلویم بغضی گیر کرده، سعی می‌کنم رهایش کنم ولی...
انگار پایین نمی‌رود. انگار نمی‌خواهد هنوز باور کند
که تو رفته‌ای و این‌ها همه از نبود تو نشأت می‌گیرند!​

 

[bahareh.s]

***
نفس‌هایم نمی‌رسند انگار!
مانند صدایم...
صدایم ته گلو گیر کرده و...
نفس‌هایم هم، پشت بغضی بزرگ از حرف‌های نگفته‌ام!​