دلنوشته خوان دل| پروانه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.E.A
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 958
  • کاربران تگ شده هیچ

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
گاه دلتنگ بادکنک بازی، گاه درپی توپ، گاه چشم انتظار انگشتان کلاغ شده، گاه جوینده ای برای شوق کودکانه، گاه به دنبال ربان سین ها، گاه در مرور"م"درکنار"ـَ" ها، گاه در رویای سه درچهارها، گاه زنده بودم با یاد خط بسته ها، گاه کنار مترادف ها و گاه در آغوش پروانه ها. خلاصه سرم ماجراجو و دلم ماجراها داشت. ماجراهایی که قدمتی کهن را متذکر می شدند. قدمتی به کهولت غبار 12 ساله.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
دیدنی ها ندیدنی تر و رویا ها دور تر؛ کینه ی دنیا سیاه تر و محبت خار تر؛ ماست ها ترش ترو کنترماست بندها قوی تر؛ ستون ها دور تر و فرج ها ناپدید تر؛ من به دنبال باد و باد در پی ابر؛ من هم سخن رود و رود کنار دشت؛ من پر از مصیبت و معصیت نزدیک تر؛ من پیش چشم خدا و شیطان کنار در؛ من بی حوصله و زندگی سرحال تر؛ روز ها گذشتند و آرزوها بزرگ تر.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
سر دفتر زندگی با خودکار سیاه نگاشته شده بود. خطوط، از مشق شب های سال اول تحصیل پیروی می کرد. رنگی نبود تا رنگی رنگی کند حالم را. لمس کاغذ انگشتان را نوازش نمی کرد. برگی برای تفکر نمانده بود؛هوشیار و بی هوش با یک دید می نگریستند. ساقیِ مژده رسان در عالم سرگرم هشتمین پادشاه بود و عجب که گره ای بدون دخالت دندان باز نمی شد. لقمه ها حلقه زده به دور دنیایت می چرخند و کسی این کودکان نا آرام را آرام نمی کرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
لحظه ای چشم برهم گذاشتم. فروبستم تا شاید، برخورد ستاره با پنجمین خورشید، دگرگون کند حال مرا.
چشم گشودم. چشمه های روانم، حال عجیب غایب پنهان داشت. گلوله وار ستایش می کردند. سنایش را نخواندند و سجایایش را برپا داشتند. دفتر رنگ داشت. خودنویس ها بازار گردانی می کردند. نقاش ها فرز تر صحنه می زدند. سطرها آذین بسته شده در پرتوی آیینه ی زندگی می شتافتند. حضور، تدریجی و آگاهی، لحظه ای بود. آنگاه، زمانی گشت که قندی در جریان خونم جاری نبود.
 
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
روحم سیقل داده شده بود. حالم شگرف بود. ژرفای خوشی، کیفت داشت؛ حقیقی بود. مظنون جهان همان بود؛ اما منظور جهان تغیر کرده بود.با خود می پنداشتم که مظهر ظهور مظهورات کیست؟ کیست که توانسته آشوب عشق به پا کند؟ کیست که در کنارش ماه تشنه می شوم و در پناهش گرم؟ حضورش همیشه هست و خودش گاه صفایی می دهد به دل؟ مبهوت، آسمان و زمین را می نگریستم.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
راه به چاهی و چاهی در جایی نداشتم. مقصد مقصودات نمی دانستم و در بازی عشاق گم شده بودم. ندانسته نویسندگی می کردم. خنده برایم معناها می یافت. محلت ندادند راه چیرگی بشناسم. جست وجوها نتیجه نمی داد. مرورگرهم قاصر شده بود. یافت نمی شد که نمی شد.
 
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
جهان گنگ تر و زیبا تر شده بود. حکایت ها ریاضی شده بودند؛ درک می خواستند. دلم بی منطق شده بود؛ جوانی می خواست. عالم، معلم خوبی نبود. درست است که آموزش داده بود صبر را؛ اما قلبم در انتظار حلواهای بدون غوره بود. بچه بودم و مادرم گم گشته بود؛ انصاف نداشت؛ دلم را تنها گذاشته بود.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
هرچه او پنهان تر می شد؛ دلم بی تاب تر می گشت. قصد تجسس مجدد داشتم. تصمیمم را گرفته بودم. می خواستم مرگ یک باره را به شیون ها یاد دهم. شاید من هم معلم خوبی می شدم!؟
به درب های بسته می رسیدم اما پشتشان وقت سپری نمی کردم.از سردرگمی زیادی پشیمان نبودم اما خسته، چرا. شاید بازی جدید مرا از حال خراب نجات می داد؛ چه کسی می داند!
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
تا کنون عاشقی در پی معشوق شده ای؟ حال آن روزهایم دقیقا همین گونه بود. عشقی که قدرتش حس می شد؛ ول حضور نداشت. رخ نمایان نمی کرد. ترس از ربوده شدن داشت یا کرونا، نمی دانم؛ اما هر چه بود در خفی باقیش گذاشته بود. ویروس سل نبودم درحالی که مطمئنم واکسینه واردر مقابلم می ایستاد؛ آنفولانزا با طعم خوک و مرغ نبودم؛ آنقدر ضعیف بودم که سرما خوردگی هم محلی به من نمی گذاشت. ضعفم از غذا نبود که همپای خرس، شیر شکار می کردم؛ ضعفم از گرد های غم اسیری بود. گرد هایی که با باد می رفتند اما خراش هایشان باقی می ماند. زخم ها سطحی یا پوستی نبودند؛ تبخال هم نبودند؛ زخم ها خنجری بر قلب بودند؛ زخم ها غوغا به پا می کردند و مرهم نداشتند.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
475
پسندها
4,969
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
آنگاه که رنگ دیگری وارد شد؛ تدافعی نداشتم؛ چرا که نوش دارو سراغم را می گرفت. زود رسید و نگذاشت دمل این چرک سر باز کند. آنقدر با ناز و ساز آمد که متوجه حضورش نشدم. رنگش را ندیدم. می خواستم بشناسم بوسه های عاشقانه ی زندگی ام را ولی افسوس! که در چابکی نظیر نداشت. همه را اجیر کرده بودم؛ مژدگانی قرار دادم اما هیچ که هیچ. اگر شما رنگش را دیدید ما هم دیدیم.
 
آخرین ویرایش
امضا : R.E.A
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zhoko21

موضوعات مشابه

عقب
بالا