«بوی مرگ را استشمام میکنی؟!
بویِ زندگی هایِ تباه شده را چه طور؟!
و اکنون من
دختری را در سیاهی شب در خانوادهای تباه شده... .
در میان هجوم بی امانِ بغضهایِ
مانده بر گلویش
و ضربان قلب بی امانش
و... .
کلمات خفه شده قلبش
همه و همه را بی آنکه بشنوم
استشمام میکنم، بوی مرگ دیدهاشان از صد فرسخی به مشامم میرسد!»