- ارسالیها
- 1,260
- پسندها
- 17,089
- امتیازها
- 38,073
- مدالها
- 24
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #61
***
میرفت شکار.
با یک کلاهِ گرد، چکمههای به زانو رسیده... .
میرفت شکار یک شکارچی،
با ابروهای در آغوش هم رفته، با یک تفنگ... .
شکارِ پرندهها میرفت؛
پرندههایی که تازه رسته بودند از قفسها!
تفنگ را دستش گرفت... .
شکارچی بود! شکار میکرد!
پرندهی رسته از قفس را نشانه رفت
و شلیک کرد!
شکارچی بود. نمیفهمید پرندهای که رسته بود، داشت میرفت که به رستهای دیگر برسد. داشت میرفت و مُرد میانهی راه!
اینجا چه کسی شکارچیست؟ چه کسی پرنده، چه کسی پرنده؟
رسته بودیم از قفس و شاید یک شکارچی، خواست با گلولهی مرگ فاصله بیندازد بینمان!
دردآور است که از یک قفس برهی و در شوق رسیدن به مقصود، بالت را بزنند و بمیری؛ بیصدا، غریبانه... .
میرفت شکار.
با یک کلاهِ گرد، چکمههای به زانو رسیده... .
میرفت شکار یک شکارچی،
با ابروهای در آغوش هم رفته، با یک تفنگ... .
شکارِ پرندهها میرفت؛
پرندههایی که تازه رسته بودند از قفسها!
تفنگ را دستش گرفت... .
شکارچی بود! شکار میکرد!
پرندهی رسته از قفس را نشانه رفت
و شلیک کرد!
شکارچی بود. نمیفهمید پرندهای که رسته بود، داشت میرفت که به رستهای دیگر برسد. داشت میرفت و مُرد میانهی راه!
اینجا چه کسی شکارچیست؟ چه کسی پرنده، چه کسی پرنده؟
رسته بودیم از قفس و شاید یک شکارچی، خواست با گلولهی مرگ فاصله بیندازد بینمان!
دردآور است که از یک قفس برهی و در شوق رسیدن به مقصود، بالت را بزنند و بمیری؛ بیصدا، غریبانه... .
آخرین ویرایش توسط مدیر