متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌ی رنجش | آرزو توکلی کاربر انجمن یک‌ رمان

  • نویسنده موضوع A.TAVAKOLI❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 50
  • بازدیدها 2,578
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
در من تعدادی دلِ شکسته،
خون گریه می‌کنند!
و نگاهی که پر از اندوه،
در جان می‌گرید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
ای ظلمات شب...
از ما مپرس کیستیم و در ژرفای تو
به دنبال چه هستیم؛
چون ما خود نیز هم نمی‌دانیم!
ما به سوی تو می‌آییم تا جان‌مان
از تعدی عاقلان در امان باشد...
ما به سوی تو می‌شتابیم تا جراحتی
که روشنایی روز بر جان‌مان نهانده،
مرحم گذاریم.
ای‌ ظلمات شب،
ای مادر دیوانگان دل گرفته...
از ما مپرس این تضرع از برای چیست،
ما در تو غرق می‌شویم؛
چون میان آغوش سرد تو اشک،
بی‌رنگ است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
نگاهم مات سیاهی شود.
سیاهی که جسمم را،
لباس‌های بر تنم را...
نوشته‌ام را، بغضم را!
اشکم را در بر گرفته است.
عجیب است که دلم مانده
پیش نبشِ قبرِ گذشته‌ی نفرین شده.
دلم چون روحی سرگردان
در حول و حوش یاد بودهایی
که تلخ بودند و هستند، می‌چرخد.
یکی بیاید جمعش کند!
این حجم تپنده‌ای که قفسه‌ی سینه
میان استخوان‌هان‌هایم قایم شده
دیگر جان جوانی ندارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
کاش می‌شد دنیا را سر و ته کرد
و وارونگی چه لذتی دارد!
کاش می‌شد وقت درد خندید،
وقت آه خندید، وقت اشک خندید...
کاش می‌شد در غروب نه،
در طلوع بنشینیم به کیک و چای خوری.
دل‌مان خوش باشد صبحی دگر دیده‌ایم.
کاش می‌شد آن بی‌مصرف‌های
زندگی را پرت کرد آن دوردست‌ها
و کاش آن که بودنش حیاتی‌ست برگردد.
اشک و آه و خنده و چای دم صبح را بیخیال،
آخری جان می‌گیرد و در انتهای
هرچه رنجش است کسی که باید باشد،
چهار زانو نشسته و دل انداخته است.
و تا او نیست دم غروب می‌نشینم
قهوه‌ای می‌خورم و به احوالاتم می‌گریم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
گفت:
آن‌قدر از مردن حرف نزن.
تو چه می‌فهمی که
امید یکی را بریدن یعنی چه!
گفتم:
من امید یکی را بریدن نه...
از امید بریدن را می‌فهمم یعنی چه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
من ماضی را دوست ندارم...
نه این‌که فقط تلخ‌هایش را
دوست نداشته باشم ها!
من شیرینی‌هایش را هم دوست ندارم!
اصلاً لعنت به شیرین‌هایش،
حلاوتش زهری می‌شود
که بدو بدو میان رگ‌هایم نفوذ می‌کند،
رگ‌هایی که خون دَرَش منجمد شده است!
باز هم به تلخی‌های گذشته،
تک لبخندی گوشه‌ی لبت
می‌گذاری و می‌گذری،
خوشی‌ها اما کشنده‌ است!
کافی‌ست زیادی دور به نظر برسد
و خوش نباشی و آدم‌هایش نباشند،
دستش ‌طناب دار می‌شود دور گلویت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
نفس آه است و نفسی که
حرف از آه بودنش است دگر بالا نمی‌آید،
هر از چندگاهی سری می‌زند تا نکند
خدای ناکرده این تن اسیر خاک شود...
نفس نمی‌آید!
مانده است در جای،
جان می‌گیرد و زنده نگه می‌دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #18
‌***
ناف‌مان را با حلقه‌ی اسارت بریدن.
ما محکوم به عذابی هستیم
که حیات می‌خوانیمش
و فقط دردی‌ست که می‌کشیم
و قلبی‌ست که می‌کُشیم.
اعتراض وارد نیست!
نفس بکش،
و در رگ‌هایت بغض جاری‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
آرزویش بود ازدواج کند،
نه برای ازدواج!
آرزویش بود مادر شود... .

آرزویش بود مادر دخترکی شود،
بی‌مهابا از کل جهان دخترکش را
میان نوازش دستانش بزرگ کند،
مهم نبود نگاه‌های چپ چپ
حواله‌ی دخترکش کنند، مهم این بود
که مروارید‌های چشمانش
در ظلمات شب غرق نشوند.
مهم نبود سبک تلقی‌اش کنند،
خب سبک باشد...
سبک پر، سبک بال.
خنده‌هایش در نطفه خفه نشوند،
غرق نشود در بی‌کسی‌ها
و یک چیزی روی گلویش؛
چون بختک ننشیند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,536
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
مرا نه بغض‌هایم کشت نه حسرت‌هایم!
نه آه‌هایم کشت نه خنده‌های بغض گشته‌ام.
نه سردردهایم کشت، نه بی‌کسی‌هایم...
مرا فقط و فقط اطرافیان مدعی و بی‌درک کشتند!
مرا قضاوت‌های‌شان، بی‌محلی‌های احمقانه‌شان، نمی‌دانم! مرا وجودشان کشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا