***
وقتی دلتنگم، بشقابها را نمیشکنم،
شیشهها را خورد نمیکنم،
دلت را زیر پایم له نمیکنم!
در گودال عمیق دلتنگیهایم؛
زورم به تنهایی به یک چیز بیشتر نمیرسد
و آن، این بغض لعنتیست که خودش را به زور در گلویم جا داده!
***
دلتنگی،
مانند یک آتش خاموش شده در زیر خاکستر است.
گاهی با خودت فکر میکنی که تمام شده؛
امّا؛
به خودت که میآیی، متوجه میشوی وجودت و جانت را به آتش کشیده و ذره ذره تو را به خاکستر تبدیل میکند!
***
تو را به خدا سپردم وخودم را
به دلتنگیهایم.
خدا خودش خوب میداند که چطور از تو محافظت کند!
دلتنگیهایم نیز به خوبی میدانند که چطور، تو را مدام بهیاد من بیاورند!
***
فرهنگ لغتها
نیاز به یک ویرایش دارند... .
برای درک کردن معنی و مفهوم دلتنگی،
احتیاجی به این همه کلمه و جمله نیست؛
دلتنگی یعنی تو،
یعنی نبودت در حین خواستنت…!
***
نمیدانم که آیا از دلتنگی عاشقتر هستم یا از عاشقی دلتنگتر…!
فقط همین را میدانم که درآغوش و رویایم هستی، بدون آن که باشی و رفتی و بدون آن که نباشی… .
***
زندگی نبودنت را دیکته میکند
و من باز،
نمرهام صفر میشود!
هنوز که هنوز است،
نه من به نبودنت عادت کردم و نه
دلم که با شنیدن نامت، بیقرار تپشش از این هم بیشتر میشود!
***
من چیزهای زیادی را از دست دادهام!
هیچ یک از آنها،
مثل از دست دادن تو نبود!
گاهی یک رفتن،
تمام هستی و وجودت را با خود میبرد و تو
تا آخر عمرت باید به دنبال تکههای باقیماندهی وجودت بگردی!
***
گلوی آدم را باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگیهای تازه، جا باز شود!
دلتنگیهایی که جایشان نه در دل،
بلکه در گلوی آدم است!
دلتنگیهایی که به راحتی میتوانند، انسان را خفه کنند و در گودال تاریک بیندازند… .
***
در دریای پر از دلتنگی، غرق شدهام!
در آن دست و پا میزنم، اما؛ راه نجاتی نیست.
دستم را به سوی تو دراز میکنم،
اما این تو هستی که مرا رها کردهای تا در دریایت غرق شوم و همچون تشنهای که به دنبال آب میگردد، دنبالت بگردم.