متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌ی می‌دانم که می‌دانی | YASAMAN.6 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع YASAMAN.RAZIYAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,958
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
هوس کرده‌ام بزنم،
بزنم و بیایم پیشت!
امّا همیشه تا تیغ در دست می‌گیرم
صدایت در گوشم می‌پیچد،
آنقدر بلند که حس می‌کنم کنارم هستی!
چرا جلویم را می‌گیری؟!
اگر می‌گویی گناه است،
پس به آن خدایی که پیشش هستی بگو
کاری کند که من بیایم پیشت.
خسته شده‌ام؛
به خدا دیگر جانی در بدنم نمانده!
همین روزهاست که بیایند و مرا به دیوانه خانه ببرند؛
و تو می‌دانی و بازهم سکوت و سکوت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YASAMAN.RAZIYAN

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
امروز بعد از ماه‌ها با دوستانمان
به همان جای همیشگی رفتیم.
همان جایی که هر قسمتش خاطره‌ای از وجود توست!
همان جایی که دراین پانصد و سی‌ و دو روز حتّی
نتوانستم از کنارش رد شوم.
جایی که کنار هم‌دیگر می‌نشستیم و
تنها دل‌خوشیمان همین کنارهم بودنمان بود و بس!
امّا امروز جایت خالی بود
کنارم، پیش‌ همان تنه‌ی درختی که می‌گفتی
ریشه‌‌ی محکمش همانند عشقت به من است.
چقدر با این حرف‌هایت سوژه‌ی خنده می‌شدی،
امّا هیچ‌گاه از حرف‌هایت نسبت به من کم نمی‌شد که هیچ، بیشتر هم می‌شد.
تو کنارمان نبودی؛ امّا می‌دانم که آن بالا همه‌ی‌مان را نگاه می‌کردی و به
حالِ مثلاً خوشمان می‌خندیدی.
نبودی، امّا هر لحظه نامت بود.
هیچ نمی‌گفتی، امّا صدایت در گوش تک‌تکمان طنین‌انداز بود؛
و می‌دانم که می‌دانی در این...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YASAMAN.RAZIYAN
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
به تک‌تک اجزای صورتت می‌نگرم.
دوباره حلقه‌های مزاحم در چشمانم نقش می‌بندند.
امروز یک تصمیم بزرگ گرفته‌ام!
تصمیمی که همه می‌گوید تو را خوشحال می‌کند!
به نظر فکر نکردن به تو، خوشحالت می‌کند؟!
مگر می‌شود؟!
مگر می‌شود دیگر به قاب‌های بزرگ و کوچکت در اتاقم زل نزنم؟!
مگر می‌شود شب‌ها با یادت صبح نشود؟!
مگر می‌توانم برایت شعر نخوانم؟!
من نمی‌توانم!
نمی‌توانم با خاطراتت سر کنم و دم بر نزنم!
نمی توانم، صدایت را بشنوم و سکوت کنم!
گریه امانم را برده است.
چشمانم دیگر از دیدن صورتت محروم شده‌اند؟!
خدایا، همه‌ی وجودم آن بالاست!
چرا تمامم نمی‌کنی؟!
 
امضا : YASAMAN.RAZIYAN

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
بازهم فکر می‌کنم.
بعد از چهار روز!
تو از عذاب من، عذاب می‌کشی!
این‌ها چه می‌گویند؟!
می‌گویند وقتی چند شب خوابت را آشفته دیدم
یعنی تو در عذابی!
جانانم تو در عذابی؟!
برای من؟!
برای گریه‌ها و زجه‌های من؟!
نباش!
عذاب و ناراحتیت را نمی‌خواهم.
به خدا دیگر گریه نمی‌کنم،
دیگر ناشکری نمی‌کنم!
قول می‌دهم زندگی کنم، حداقل با یادت.
نه...نه. یادت ‌هم نه!
چشم!
فقط آن موقع‌هایی که تو می‌دانی و این بار من نمی‌دانم
کنارم می‌آیی و به من سر می‌زنی.
باشد این هم قبول!
فقط تو ناراحت نباش از من،
من دیگر چیزی نمی‌خواهم!
امروز عهد می‌بندم که دیگر برایت
خودم را زجر ندهم.
می‌شوم همانی که قبل از تو بودم.
می‌شوم همان دختر شاداب خانه!
اصلاَ هرچه که تو بگویی، چشم!
ولی گه‌گاه به خوابم بیا.
می‌دانم که...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YASAMAN.RAZIYAN

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
امشب بیست بهمن هزار و سیصد و نود و نه
من قول دادم که
دیگر برایش روزانه و شبانه اشک نریزم.
قول دادم خاطرات، دردها و شادی‌هایمان را
در همین شب به پایان برسانم؛
و من امشب به همه‌ی این زجرهای پانصد و
سی و پنج روز پایان می‌دهم.
و تنها دوباره زندگی نه چندان آسانی را بدون
او ادامه خواهم داد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YASAMAN.RAZIYAN

YASAMAN.RAZIYAN

مدیر بازنشسته
سطح
22
 
ارسالی‌ها
3,294
پسندها
13,427
امتیازها
45,473
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
عشق چیزی نیست که به آسانی آید و به آسانی رود.
عشق هوس نیست،
عشق پاک است و دست نیافتنی!
هوس را با عشق قاطی نکنیم؛
عشق کلمه‌ای سه حرفی،
امّا با معنایی عمیق است
که تلمبه‌ی قرمزمان به خاطره وجودش می‌تپد!
برایتان عشقی را خواهانم که
پاک باشد و دست نیافتنی!
که پاک باشد و... دست نیافتنی...!

پایان
99/11/20
11:20بعدازظهر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : YASAMAN.RAZIYAN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا