- ارسالیها
- 1,260
- پسندها
- 17,109
- امتیازها
- 38,073
- مدالها
- 24
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #51
***
به تو که میرسم، همهجا بهار میشود و درختان، شکوفه میزنند!
من به تو رسیدن را دوست دارم! به تو عشق ورزیدن را دوست دارم! من شنیدنِ اینکه بگویی «دوستت دارم» را نیز دوست دارم!
نگاه کن به منی که میدود سمتت؛ چادرش را سفت لای دندانهایش گرفته و شاد میدود، اما کسی مانع میشود!
شکوفهی لبخندم پژمرد... . در ره رسیدن به تو، این مانع چه بود؟
بازویم اسیر شد و نتوانستم برسم!
مرا گرفتند و بردند در خانه زندانیام کردند... . گفتند خانمی، خواهری، دختری، ناموسی، اما عاشق نیستی؛ یعنی نباید باشی!
پرنده، اسیرم کردند!
گفتند تو را چه به دوستداشتن؟
تو را کسی دوست نداشت از همان ابتدا!
نه گذاشتند دوستداشته شوم و نه گذاشتند دوست داشته شدن را تجربه کنم و یکی را از ته ته قلبم دوست داشته باشم!
تلخ بود...
به تو که میرسم، همهجا بهار میشود و درختان، شکوفه میزنند!
من به تو رسیدن را دوست دارم! به تو عشق ورزیدن را دوست دارم! من شنیدنِ اینکه بگویی «دوستت دارم» را نیز دوست دارم!
نگاه کن به منی که میدود سمتت؛ چادرش را سفت لای دندانهایش گرفته و شاد میدود، اما کسی مانع میشود!
شکوفهی لبخندم پژمرد... . در ره رسیدن به تو، این مانع چه بود؟
بازویم اسیر شد و نتوانستم برسم!
مرا گرفتند و بردند در خانه زندانیام کردند... . گفتند خانمی، خواهری، دختری، ناموسی، اما عاشق نیستی؛ یعنی نباید باشی!
پرنده، اسیرم کردند!
گفتند تو را چه به دوستداشتن؟
تو را کسی دوست نداشت از همان ابتدا!
نه گذاشتند دوستداشته شوم و نه گذاشتند دوست داشته شدن را تجربه کنم و یکی را از ته ته قلبم دوست داشته باشم!
تلخ بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر