متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌ی نامه پرتقالی | پناه سازگار کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
دهه‌ی سوم زندگی‌ام با تو شروع شد؛
فصل سومی که دیگر ساخته نمی‌شود...
فصل دیوانگی و عشق،
جولان نفس‌های پشت سرهم و بدون مکث!
نمی‌دانم!
به این‌جا که می‌رسد با خود می‌گویم؛
نکند زیاده روی می‌کنم؟!
جلوتر نمی‌روم و می‌ایستم.
من حتی از اینکه خودم را بفهمم می‌ترسم،
پس هنوز موقع رسیدن به تو نیست!
نمی‌خواهم مثل این عاشق‌های عجول دم‌دمی باشم!
راستش گاهی برای نرسیدن به تو نیز گله کرده‌ام،
می‌دانم!
خیلی متناقض عمل می‌کنم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
عزیز دل!
این کارهایی که می‌کنی،
عمدی که نیست؟!
هست؟!
تو عمداً دل می‌بری
تیرهایی که می‌زنی،
درست وسط قلبم می‌نشیند!
و تیر دوم،
تیر اول را نصف می‌کند و می‌اندازد؛
تیر سوم دومی را...
و همین‌طور دومینو وار ادامه پیدا می‌کند!
مراعات دل ما را نکن؛
بزن...
هر چه از دوست رسد نیکوست!
فقط جانا؟!
حسرت یک خواب روی شانه‌های گرم و پهنت را توی دلم مگذار!
مرا حسرت ‌به ‌دل «جانم» گفتن‌هایت مگذار!
باد و باران و موهای پریشانِ من با دست‌های گره خورده به دستانت...
حالا می‌فهمم بزرگانی که می‌گویند:
«پیر شوی جوان»
یعنی چه؟!
می‌خواهم پیر تو شوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
میدانی؛
این روزها فقط به تو فکر می‌کنم،
به یک خیال ترسناک!
آری...
ترسناک است که من بخواهمت تو نخواهی!
ترسناک است که؛
من بخواهم،
تو بخواهی،
دنیا نخواهد...
اجل امان ندهد!
و امان از اجلی که زود سر برسد...
قلب من تازه جان گرفته و می‌کوبد!
تازه دارد می‌فهمد،
کوبیدن واقعی چه شکلی‌ است؟!
این قلب، آواره‌ی نبودن تو شده!
ولی باید تحمل کند،
باید خوب پخته شود،
باید عاقل، و محتوایش پرتر شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
دل‌دادگی که کشکی نیست!
بگویم دیگر تمام شده؛
همین که من دوستت دارم کافیست!
نه! باید بلد باشم به مراقبت از تو،
به مراقبت از دل و احساس‌مان!
من پرواز کردن را از چشم‌های تو شروع کرده‌ام؛
می‌خواهم تا اوج این قله بالا بروم!
می‌خواهم بالم هم اگر بشکند و یا خراشی بردارد،
تو از من مواظبت کنی و آغوش تو مکان استراحتم باشد!
آدم دلداده،
بی‌خواب می‌شود چرا؟!
می‌خواهم بخوابم و خوابت را ببینم،
هیچ وقت ندیدم!
نیامدی که!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
آدم دلداده؛
بی‌قرار می‌شود...
و عین مرغ پرکنده به دنبال نشانی از معشوق،
بی‌چاره می‌شود!
سخت است ولی تحمل می‌کنم؛
چون یک نقطه‌ی هدف روشن دارم که با رسیدن به آن به همه‌ی آرزوهایم می‌رسم!
آری، آرزوهای تو عین آرزوهای من است؛
رفتنت، ماندنت،
اعتقادت، طرز فکرت،
خواستارت، همانند من است!
تو دلت یک دختر می‌خواهد که اهل سیاست نباشد،
خوب است دیگر! کمی امیدوارم می‌کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
شکوفه‌ی غم؛
با دیدن تو خشک می‌شود و جایگزین نوای اللّه گفتن تو!
چقدر نزدیک خدایی و من از تو دور!
گل پرتقال من،
مکان امن روح من،
دانه‌ی رشد روانم،
عزیزتر از جانم، مرا به خدایت بسپار!
آرامشم؛
مرا هم با عشقت آشناتر کن!
مرا هم در انتظار کشیدن برای لقاءالله شریک کن... .
لالایی شیرین تو را به صد صبح و شب نوشِ گوشم می‌کنم،
خوش‌آمدی بگو تا دلم آرام گیرد،
و گله نکند چرا آماده‌ی دیدارت نیستم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
اگر من خوشه‌ی خشمم را هنوز نچیده‌ام،
اگر من سعادت روحم را با تو می‌بینم،
اگر هنوز رواناب خون کثیفم را به تصفیه نینداخته‌ام،
مرا ببخش!
اگر از ته قلبم نخواستمت،
اگر پافشاری و اصرار نکردم،
ترسیدم نکند لایق وجود عاقلت نباشم!
ترسیدم از خودم،
از خود نالایقم!
رسیدن به تو؛
نشستن روی قلبت،
و یا ذره‌ای سخن بی‌ربط راجع به تو هم مرا از خود بی‌خود می‌کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
روزی را می‌بینم؛
که کنار پلی روی دریای وسط شهر،
با تو قرار ملاقات خواهم داشت!
یا شاید درون قطار کهنه‌ای مشرف به خانه‌ باغ‌های پی‌ در پی و زیبا،
یا شاید درون گندم‌زاری کنار مترسک چوبی،
یا میان آفتابگردان‌هایی که از ما قد بلندترند!
و فقط یک واژه میان ما حکم خواهد کرد؛
«عشق!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
دیدم که تو هم برای دلبرت نامه نوشتی؛
چقدر عاشقانه بود!
دلم برای تک تک واژه‌های نامه‌ات رفت...
نامه‌هایی که عنوانشان بود؛
«نامه‌های احتمالاً بی‌پاسخ!»
حال این دلبرت کیست؟
من نیستم نه؟!
نمی‌توانم باشم!
من و تو فرسنگ‌ها فاصله داریم؛
شاید این علاقه یک‌طرفه باشد،
یعنی مطمئناً یک‌طرفه است!
من باید کنار بکشم،
چون توان جنگ ندارم!
چون یک دخترم،
چون همانند تو برونگرا نیستم!
من همه چیزم را درونم خفه می‌کنم؛
و گریه‌ام را فقط گونه‌هایم لمس می‌کنند،
نه دستان پاک و هنرمند تو یا هر کس دیگر!
شاید نامه‌های من بی‌پاسخ‌تر از نامه‌های تواند،
مهجورتر و زخم دیده‌تر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار

پناه سازگار

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
447
پسندها
5,120
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
زیبای هنرمندم،
پرتقال خوشبوی من،
مرا به تو حرام کردند!
گفتند نمی‌توانم در فکر یک مرد غریبه باشم!
تو آشناترین کس منی؛
با اینکه مرا نمی‌شناسی،
با اینکه هم را ندیده‌ایم،
تو آشناتر از آشنایان منی!
پنهان‌ترین احساسم؛
زیباترینم،
شاید هیچ‌گاه به تو نرسم!
شاید هیچ‌گاه آن لهجه‌ی زیبایت را نشنوم...
اما تو در قلب تنهایم به خواب خواهی رفت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پناه سازگار
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا