- ارسالیها
- 1,260
- پسندها
- 17,089
- امتیازها
- 38,073
- مدالها
- 24
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #41
***
به در میکوبید... .
اویی که در من، اسیر شده بود!
اویی که چون یک قاب عکس قدیمی، در یک کشوی قفلشده، به همصحبتی با خاطرهها مشغول بود و خاک میخورد!
اویی که خودم را در او میدیدم و نمیخواستم ببینم؛ کسی که منِ پیشینم را به من نشان میداد و پشتبندش، منِ افسردهای را که نمیشناختم!
چقدر سخت بود،
انسان روبهرو شود با کسی که قبلاً بوده و زمان، او را درونِ «او» کشته است!
به در میکوبید... .
اویی که در من، اسیر شده بود!
اویی که چون یک قاب عکس قدیمی، در یک کشوی قفلشده، به همصحبتی با خاطرهها مشغول بود و خاک میخورد!
اویی که خودم را در او میدیدم و نمیخواستم ببینم؛ کسی که منِ پیشینم را به من نشان میداد و پشتبندش، منِ افسردهای را که نمیشناختم!
چقدر سخت بود،
انسان روبهرو شود با کسی که قبلاً بوده و زمان، او را درونِ «او» کشته است!
آخرین ویرایش توسط مدیر