متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی زبان دل | آتوسا رازانی کاربر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع Atousa
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 133
  • بازدیدها 4,572
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #121
***
آذر ماهی‌ها!
آخرین فرزندان دلبند پاییز
همانان که تمامی شور و نشاط پاییز را به دوش می‌کشند.
شاید شوق رسیدن به یلدا، آنان را سرمست کرده است!
کنارشان گذر زمان را نمی‌فهمی، بس که خوش‌صحبت و خوش گذرانند
اگر یک آذر ماهی را دوست داری، حتماً به او یادآوری کن؛ آخر این ته‌تغاری‌های پاییز فراموش‌کارند
بار و بندیل‌شان همیشه بسته و آماده‌ی سفر است؛ دوست‌دار سفر و هم‌سفر خوبی هستند
آذر ماهی‌ها منبع انرژی و شادی‌اند؛ دوستان خوش‌ذوق و عاشقان باوفایند.
تولدتان مبارک، آذر ماهی‌های عزیز!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #122
***
وقتی بزرگ‌ترها می‌گفتند:
ما چند پیراهن بیش‌تر از تو پاره کرده‌ایم، به سخره می‌گرفتیم و حس می‌کردیم آن‌چه را که لازم باشد می‌دانیم.
اما در واقع هرچه سن‌مان بالاتر می‌رود، این‌جمله را بهتر درک می‌کنیم.
تجربه‌های فراوان در معاشرت با آدم‌های بیش‌تری را کسب می‌کنیم
و یک روزی روشنی این‌حقیقت را به وضوح می‌بینیم
که آدم‌ها را بر حسب گفتارهایشان نباید پیش‌بینی یا قضاوت کرد!
عمل، تنها چیزی است که هویت و نیت درون یک انسان را هویدا می‌کند.
ما یک روز بزرگ می‌شویم و به جای نگه‌داشتن انسان‌های با سخنان زیبا، انسان‌هایی را که رفتار شایسته‌تری دارند را کنار خودمان نگه می‌داریم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #123
***
پاییز!
سومین فرزند سال و متهم به عاشقی است.
پاییز با بوت‌های زردش و پالتوی نارنجی به جنس برگ‌های ریخته‌ شده‌اش می‌آید.
دستی که از دوری دستان محبوبش سرد شده است را به روی درختانی که از شادی سبز و با‌نشاط بودند، می‌کشد؛ گویا این سردی جان را از درخت می‌گیرد و برگ‌‌هایش را رنگ پریده و خشک، به سمت آرامگاه زمین می‌فرستد.
صدای جان دادن برگ‌ها زیر پای عابران، خش‌خشی به یادگار می‌گذارد‌.
پاییز زود به زود، دل آسمانش تنگ می‌شود و چشمان سیاهش نمایان می‌شود.
این چشمان سیاه، اغلب مرکز ریزش غصه‌های پاییز‌اند.
اشک‌هایشان را به سمت خیابان‌ها و درختان بی‌بار و برگ، روانه می‌کنند.
اما امان از وقتی که غم دوری، پاییز را از پای در‌آورد، آن‌وقت است که غرش ناله‌هایش آسمان را لرزانده و در همه جا به گوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #124
***
از یک جایی به بعد، دیگر دنبال مرهم برای زخم‌هایت نمی‌گردی
دنبال توضیح دادن و شنیدن دلایل قانع کننده نیستی
حوصله‌ی درد و دل کردن و شرح دادن هیچ‌اتفاقی را نداری
فقط سکوت می‌کنی و می‌گذری
گذشتن از تمامی رفتارهایی که هیچ‌وقت حالت را خوب نکردند
از یک جایی به بعد، ما قوی‌های وابسته به سکوت می‌شویم، سکوتی که حال‌مان را خوب می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #125
***
من دلتنگت نیستم!
اما عطر شب‌های پاییز، بدجوری نبودنت را به رخم می‌کشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #126
***
نامش فاطمه بود و لقبش معصومه
می‌دانید که دخترها بابایی‌اند و از بعد از پدر، تکیه‌گاه یک‌ دختر، برادرش می‌شود
اما سرنوشت آنقدرها هم مهربان نبود و میان این خواهر و برادر فراق ایجاد کرد
روایت است که یک سال پس از آمدن امام رضا علیه السلام به مرو، دلتنگی این خواهر و برادر را برای دیدار سوق داده بود؛ بنابراین طی یک‌ سال بعد، حضرت معصومه با کاروانی از نوادگان و فرزندان امام موسی کاظم به سمت مرو حرکت می‌کنند، اما گویا دیدار این خواهر و برادر تنها در آسمان‌ها گره خورده است و شاید هم شهر قم، دل از مهر این‌بانو برنداشته بود که او را برای همیشه در قلب خود حفظ کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #127
***
داشتم فکر می‌کردم که همیشه بعد از خدا، خودم کنار خودم در سختی‌ها بودم.
آنقدر از آدم‌ها کمک نخواستم و یا نذاشتم کمکم کنند که حس غریبی به من دست می‌دهد اگر در مشکلی کنارم باشند.
چه باعث شد که من فقط روی خودم حساب کنم؟
همان آدم‌هایی که فقط سرزنش بلدند؛ شاید هم بلد نیستند حالت را خوب کنند. آدم‌هایی که اگر از مشکلاتت کم نکنند، بهشان اضافه هم می‌کنند.
دوری از آدم‌هایی که ما را بلد نیستند، باعث می‌شود محصور بشویم در چهارچوب خودمان!
چهارچوبی که تنها آدم امنش خودمان هستیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #128
***
پدر بزرگم می‌گوید:
- مادر بزرگت، همان‌دختر نجیب و مهربانی بود که هر جوانی آرزویش را داشت، اما من ماه ها قبل، دلم در عطاری حاج حسین جا مانده بود.
می‌خندم و می‌گویم:
- عاشق حاج حسین شده بودید؟
سری از روی افسوس تکان می‌دهد و می‌گوید:
- یک روز وقتی برای گرفتن عرقی‌جات معده‌ی مادرم به عطاری رفتم، دلم در ویترین چشمان مشکی دختر عطار پر کشید.
و هر هفته خود را به یک مریضی می‌زدم که راهی عطاری شوم، اما کسی خبر نداشت تنها مریضی من، ندیدن چشمان او بود و درمانم یک نگاه او.
تا این‌که قضیه را با مادرم در میان گذاشتم، اما پدرم مادر بزرگت را برایم نشان کرده بود و هیچ جوره هم کوتاه نیامد.
تا خبر عروسی دختر عطار با پسر عمویش پیچید و من نیز راهی خانه‌ی بخت با مادربزرگت شدم.
نگاهی بهت‌آمیز حواله‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #129
***
یادم نمی‌رود که دوستت داشته باشم!
اگر چه درخت، برگ‌هایش را از دست می‌دهد و رویش را از آسمان می‌گیرد، اما باران یادش نمی‌رود که ببارد.
عزیز جانم!
اگرچه سرنوشت، نسیم جدایی‌اش را حواله‌ی قاصدک‌های عشق‌مان کرد، اما من یادم نمی‌رود که دوستت داشته باشم.
من قانعم به خرسندی تو و دیدن خنده‌ی تو
حال هرجا، کنار هرکسی که باشی من قانعم به خوشبختی تو.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa

Atousa

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,160
پسندها
7,043
امتیازها
24,673
مدال‌ها
16
سن
27
  • نویسنده موضوع
  • #130
***
ترس خیلی خوب است
وقتی از ارتفاع بترسی، سراغ بلندی نمی‌روی
ترس، تو را از همه‌ی چیزهایی که باعث می‌شوند حسش کنی، دور می‌کند
من هم می‌ترسم؛ راستش خیلی هم می‌ترسم، از همه‌ی دوست داشتن‌هایی که باعث شوند یاد تو برایم کم‌رنگ شود
من دور می‌شوم از همه‌ی مدعیان عشق و به خلوت خودمانی خودم و یادت پناه می‌آورم
من می‌ترسم از همه‌ی کسانی که یاد تو را برایم کم‌رنگ کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Atousa
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا