- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,538
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #71
مقابل ساختمان ایستادم. به نظرم شخصی روبروی در پارکینگ ایستاده بود. چراغهای ماشین را بالا زدم تا مطمئن شوم. شخصی که انتظارم را میکشید، منصور بود.
فکر نمیکردم به این سرعت پیدایش شود. ماشین را روشن گذاشتم و از آن پیاده شدم. روبرویش ایستادم و خیرهی صورت پر از عصبانیتش، غریدم:
- چی میخوای اینجا؟
طلبکار و مغرور لب زد:
- اینجا جای صحبت نیست. بیا بریم یه جای دیگه!
یک تای ابرویم را بالا انداختم لحن گفتارش بر خلاف بار قبل پر از غرور و نخوت بود. خدا میدانست اینبار چه نقشهای در سر دارد!
- من وقت واسه تو ندارم.
عقب گرد کردم و به سمت ماشین رفتم. روی صندلی جا گرفتم و قبل از آنکه دستم به فرمان برسد؛ سردی چاقو را بیخ گردنم احساس کردم و تمامی احساسات بد به جانم سر ریز شد. ضربان قلبم به هزار رسید...
فکر نمیکردم به این سرعت پیدایش شود. ماشین را روشن گذاشتم و از آن پیاده شدم. روبرویش ایستادم و خیرهی صورت پر از عصبانیتش، غریدم:
- چی میخوای اینجا؟
طلبکار و مغرور لب زد:
- اینجا جای صحبت نیست. بیا بریم یه جای دیگه!
یک تای ابرویم را بالا انداختم لحن گفتارش بر خلاف بار قبل پر از غرور و نخوت بود. خدا میدانست اینبار چه نقشهای در سر دارد!
- من وقت واسه تو ندارم.
عقب گرد کردم و به سمت ماشین رفتم. روی صندلی جا گرفتم و قبل از آنکه دستم به فرمان برسد؛ سردی چاقو را بیخ گردنم احساس کردم و تمامی احساسات بد به جانم سر ریز شد. ضربان قلبم به هزار رسید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش