- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,538
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #81
حرفهایش، نگاه تیز و برانش همه و همه گویی در اتمسفر اتاقم پخش شدهاند و مرا به جنون میکشانند. آرامش ندارم، بیقرار مانند مادری که طفل خود را گم کرده از این سو به آن سو میروم دمی نگاه به تلفن میدوزم و تفکر زنگ زدن به سیاوش و گفتن حقیقت به او در ذهنم پررنگ میشود و لحظهای بعد سکوت پیشه ساختن و دَم برنیاوردن!
پاهایم از این دوران بیحاصل گزگز میکنند. کلافه روی مبل مینشینم و چشم برهم میزنم. نفس عمیقم را رها میسازم و سرم را به پشتی مبل کرم رنگ تکیه میدهم. زیر لب با خودم نجوا میکنم:
- چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من!
اما رها نیستم، در بندی از مشکلات اسیر شدهام و هر گرهی را میگشایم و با گرهی به مراتب کورتر مواجه میشوم.
دلِ ناسازگارم را یکدل میکنم و شمارهی...
پاهایم از این دوران بیحاصل گزگز میکنند. کلافه روی مبل مینشینم و چشم برهم میزنم. نفس عمیقم را رها میسازم و سرم را به پشتی مبل کرم رنگ تکیه میدهم. زیر لب با خودم نجوا میکنم:
- چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها من!
اما رها نیستم، در بندی از مشکلات اسیر شدهام و هر گرهی را میگشایم و با گرهی به مراتب کورتر مواجه میشوم.
دلِ ناسازگارم را یکدل میکنم و شمارهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر