• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان روان گسیخته | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
آمال سر تکان می‌دهد و از چهارچوب در ناپدید می‌‌شود. در همین حین مادر نیشگون جان‌داری از بازوی ملاله می‌گیرد که ضعف عمیقی را در دلش می‌اندازد و نم اشک به چشم‌هایش می‌آورد.
- مور* چرا می‌زنی؟

مادر ابروهای نازک قهوه‌ای‌اش را در هم پیچ و تاب می‌دهد و با عصبیت در گوش دخترش زمزمه می‌کند:
- دختره‌ی نفهم نیشت تا بناگوش چرا کِش اومده؟ از روی پدر و برادرا خجالت بکش!
ملاله مغموم نوچی زیر لب می‌کند و رو به مادر می‌گوید:
- چه کردم مگه مور؟ خدایه! شاد بودنم جرمه؟ ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
در خانه نوعی آرامش قبل از طوفان جاری‌ست. همه در سکوت‌اند اما نگاههایشان بر یکدیگر تیغ می‌کشد. آویزه اخم و تخم دارد و سرفراز بر ملاله چهره کج می‌کند انگار نه انگار که تقصیر خودخواهی آن دوست که حالا دخترک وارد این بازی شده و در خیال کودکانه‌اش دارد مسیر بهشت را طی می‌کند! امروز، روز عقد ملاله است دخترک شکرخندش را به زور پنهان می‌کند. به مادر نگاه می‌دوزد که رخش رنگ پریده است و در چشم‌هایش نگرانی دودو می‌زنند. صدای زنگ می‌آید و پدر و شاهدخان به سراغ عاقد می‌روند. مادر نیز به اتاقش می‌رود و کمی بعد با چادری سفید رنگ بازمی‌گردد. خاتون با غمی بسیار ملاله را پای ستون گچ‌بری شده می‌نشاند و چادر را روی سرش می‌اندازد. قطره‌ای اشک از روی چانه‌اش سر می‌خورد و روی گونه‌‌ی گلگون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
شرمگین سرش را پایین می‌اندازد و دستانش را در هم پیچ می‌دهد. قلبش با سرعت هزار در ثانیه می‌تپد و از صورتش حرارت بیرون می‌زند. شاهد خان فاصله‌ی میانشان را پر می‌کند چانه‌اش را دست می‌گیرد. انگار کسی به شیشه‌ی نازک دل ملاله سنگی پرتاب می‌کند و شیشه‌ی دلش به یکباره فرو می‌ریزد. سر بلند می‌کند و نگاهش بالأخره از گل‌های قالی کنده می‌شود و روی صورت سبزه و چروک‌دار شاهد می‌نشیند. چیزی نمانده تا قالب تهی کند و در همین لحظه دارِ فانی را وداع بگوید. نگاه‌هایشان در هم قفل می‌شود حس شیرینی میان رگ‌هایش می‌دود و احساس ملکه بودن بر قلبش بوسه می‌زند.
- هیچ‌وقت چشماتو ازم نگیر، این چشما شیشه‌ی عمر منن!
لب می‌گزد و او چانه‌‌ی ظریف دخترک را بیشتر فشار می‌دهد تا لعل لبش از ضربات دندان‌هایش در امان باشد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
نگاه ترسیده‌اش را به قالی سرخ رنگ زیر پایش می‌دوزد و می‌کوشد تا از چهره‌‌اش نمایان نباشد که چیزی شنیده‌ و احوالاتش دگرگون گشته!
زیر چشمی به شاهد‌خان چشم می‌دوزد که چگونه دندان برهم می‌ساید و دست گره می‌کند. لب‌هایش را بر هم می‌فشارد و زیر لب صلوات می‌فرستد تا آرامش بر جان و دل او و همسرش چیره شود. "همسر" برای او و گوش‌هایش لفظ شیرینی‌ست! بوی آزادی را در خود جای داده است.
سیاوش که دور می‌شود، ملاله عمدا پره‌ی چادر را کنار می‌زند و بی‌هوا گونه‌ی ریش‌دار شاهد را می‌بوسد. به خیال خودش تنها کاری که می‌شد او را از این حال و هوای غمگین بیرون آورد، همین بود! باید تمام محبت درون قلبش را نثار او کند.
عقب می‌کشد و تازه حس خجالت از منزلگاه خود بیرون می‌آید و اویِ همیشه مطیع در برابر این حس کشنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
آویزه چادر را روی سرش می‌اندازد و اشک حلقه بسته در دیدگان جنگلی‌اش دل ملاله را زیر و رو می‌کند. حس بدی به قلبش نیش می‌زند. بی‌فکری آنها، هر جند موجب آوارگی شده ولی به مذاق ملاله که تلخ نیامده! او شاهزاده‌اش را به دست آورده است. نگاه مملو از محبتش را به شاهد دست به کمر می‌دوزد و گویی او سنگینی نگاه دخترک را حس می‌کند که سر می‌چرخاند و او را می‌نگرد.
چشمک و لبخندِ دندان‌نمایش را نثار ملاله می‌کند و بار دگر نگاه می‌‌گیرد.
بی‌خبر از غوغایی که در دل دختر به راه انداخته است... همه چیز ملاله بکر و ناب بود و در نتیجه با همان لبخند ساده و نگاه‌های مهربان، دل از کف می‌دهد.
هر چند هنوز از سرکوب و خشم موجود در رگ و پی مردان وحشت دارد. اما در دل به خود امید می‌دهد که به قیافه‌ی دوست داشتنیِ شاهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
فصل دوم: حقیقت واژگون

در خودرو را برایش می‌گشاید و او در تمام وجودش احساس ملکه بودن دارد. با شکرخندی که چهره‌اش را زینت بخشیده تشکر می‌کند و می‌نشیند. شاهد نیز ماشین را دور می‌زند و کنارش می‌نشیند. ژستش پشت فرمان دل کوچک دختر را به لرزه می‌اندازد. در گردابی از ناباوری به سر می‌برد و می‌ترسد تمام امشب یک رویا باشد و او کمی دیگر با صدای ساعت از خواب بپرد!
یعنی خوشبختی همین است؟ مردی کنارش و دلی که در سینه بی‌وقفه می‌تپد؟
- به چی نگاه می‌کنی بانو؟
بانو خطاب شدنش چون چشیدن عسل شیرین است و دلپذیر چنان که مزه‌اش را برای تمام عمر بخواهد. هنوز میانشان پرده‌ای از جنس شرم وجود دارد و او توان کنار زدنش را ندارد. حتی این شرم و خجالت نوظهور برایش جذاب است. حضور ابرهایِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
گونه‌های استخوانی‌اش سرخ می‌شوند.
- الان دقیق شبیه اون سیبی هستی که حوا وسوسه‌ی چیدنشو به جون آدم انداخت!
لب می‌گزد و شاهد لبخندی گلوسوز تحویلش می‌دهد. ملاله در مقابل این همه سخنان پرشور و گدازش احساس هیچ بودن می‌کند! حتی نمی‌تواند بابت این حجم محبتی که در همین چند ساعت اخیر به پایش ریخته، قدردانی کند. افکارش پروانه وار حول محور خوشبختی می‌چرخد. فاصله‌ی خانه‌‌ی شاهد با خانه‌ خودشان زیاد است، با رسیدن و توقف ماشین، دهان ملاله باز می‌ماند. کاخ سلیمان است یا داریوش‌شاه؟ این همه شکوه و تجمل برایش غیرقابل باور است و چون رویاست، همانند خواب‌های شیرین کودکی! احساس سیندرلای دیزنی را دارد و شاهد را مانند شاهزاده می‌داند و اینجا قصری‌ست که قرار است اویِ سیندرلا با شاهزاده‌اش زندگی کند!
‌شاهد جلوتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
***
درد با تمام وجودش عجین گشته. اصلاً نمی‌داند مرکز اصلی درد کدام نقطه از بدنش است! نمی‌داند روحش درد می‌کند یا جسمش. راستی تفاوتی هم می‌کند که کدام یک آسیب دیده‌اند؟ هر دو از شدت وجع بر هم می‌پیچند و او نمی‌داند برای کدام یک اشک بریزد! برای رویاهایی که در شب اول سوختند و جزغاله شدند؟! برای جسمی که زیر پای مردش له شد؟ به امید نیک‌بختی و دولت* پا به این خانه گذاشت و حال درهم و ویران بر تخت سلطنتیِ کرم رنگ تکیه زده‌ است و روتختیِ نخودی رنگ را از شدت درد چنگ می‌زند. لب‌ زخمی‌اش را گاز می‌گیرد و اشک‌هایش یی‌اختیار بر گونه‌هایش جاری می‌گردند. آغوش مادر را طلب دارد با تمام غرهایش و نیشگون‌هایی که جایشان تا چند روزی کبود می‌شود.
- ملاله، ملاله!
شاهد صدایش می‌زند و بر تن کبود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
نگاه آب گرفته‌اش را به دستش می‌دوزد که زخم رویش هنوز تازه است و کلامی بر زبان نمی‌راند. اولین ضربه بر تیره‌ی کمرش می‌نشیند و نفس از کالبدش رخت می‌بندد. و کاش دیگر این نفس وامانده بازنگردد! راهِ نجات را بسته می‌بیند. به خیالش از بند عارف و پدرش گذشت و هیهات که از ازل گفته‌اند این ملخک جست زده بار سوم در تله گرفتار است! ضربات حرصیِ شاهد، بیشتر کمرش را مورد اصابت قرار می‌دهند و او جیغ‌هایش را درونی می‌کشد! درونش مملو از تلاطم است و ظاهرش تنها خمیده و عرق‌ریزان!
آنقدر با کمربند برتنش می‌تازد تا خسته می‌شود و کمربندش را بر زمین می‌اندازد.
- شوخی ندارم باهات! تا وقتی مثه آدم باشی نازتو می‌خرم...والا کمربندم به خدمتت می‌رسه!
کمر ملاله می‌سوزد و حالش از آنچه که نشان می‌دهد، خراب‌تر است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
پله‌های مارپیچ را به سختی پایین می‌آید و دیدگان قهوه‌ای‌اش در جست و جوی تلفن بالا و پایین می‌شوند. بالاخره آن را در گوشه‌ای از سالن عریض و طویل و مملو از مجسمه‌ها و وسایل آنتیک می‌بیند. تلفن بی‌سیم را به دست می‌گیرد و شماره‌ی خانه‌‌شانذرا بی‌وقفه می‌گیرد. بعد از چهار یا پنج بوق صدای گرفته‌ی مادر در گوشی می‌پیچد و قلبِ سوخته‌اش را به تلاطم می‌اندازد. زخم‌ها می‌سوزند و تنش چنان از درد به خود می‌پیچد که توان سرپا ایستادن ندارد. با لحنی که تمام درماندگی‌اش را در خود جای داده است؛ می‌نالد:
- مور جان!
بند دل خاتون،آن سوی خط پاره می‌شود و با نگرانی نجوا می‌کند:
- زما د لور د مور ژوند؟ «جان مادر دخترم»
صدای گرفته اما آکنده از مِهرش، غم ملاله را ازدیاد می‌بخشد و می‌خواهد تمام دردهایش را در عرض...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

عقب
بالا