فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عشقی از جنس حسرت | کارگروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع BARANFM
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 3,522
  • کاربران تگ شده هیچ

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #11
سوار ماشینم شدم و راه افتادم. جلوی در خونه‌شون زدم رو ترمز، به محسن تک انداختم که بعد از دو دیقه همراه ثنا و نیلا اومد.

محسن اومد سمت ماشینم و سرش رو از توی شیشه داخل کرد :

- سلام داداش فری. نیلا باتو بیاد زحمتش رو بکش دیگه! منو ثنا هم با ماشین من می‌ریم .

_ سلام اوکی .بشین نیلا خانوم خجالت نکش!

اومد بشینه عقب که محسن نذاشت و در جلو رو براش باز کرد. یه نگاهی بهش انداختم؛ تیپش ساده بود. یه آرایش کمی هم رو صورتش داشت، گرچه فک نکنم کار خودش باشه آخه این دختری که من اینجا می بینم حوصله خودش هم نداره چه برسه بشینه جلو آینه آرایش کنه !
محسن که راه افتاد منم پشت سرش راه افتادم.
***
یه ربعی گذشته بود. تو ماشین هم سکوت مزخرفی حاکم بود، این دختره هم که اصلا لام تا کام حرف نمی زنه. حوصلم سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #12
نمکدون رو دادم به سحر بهش بده. سریع تر از همه هم شامم رو خوردم و رفتم نشستم روی مبل، خیالم از این که این یه مهمونی سادست و خواستگاری نیست، راحت شده بود!

با آرامش گوشیم روگرفتم دستم و نتش رو روشن کردم؛ رفتم واتساپ، ببینم چه‌خبره،که دیدم ملیکام پیام داده:

- سلام عشقم. خوبی؟ چه‌خبرا؟

- سلام نفس جونیم. تو خوبی؟ هیچی شامپانزه اینا خونه‌مون هستن.

ملیکا: اَه پسره‌ی چندش. خیلی ازش خوش‌مون می‌یاد. ببین فاطمه! خوب گوشات رو وا کن، اگه خدایی نکرده بخوان یه روزی بیان خواستگاری و تو بخوای بهشون جواب بله رو بدی،اول قید من رو بزن !من دیگه باهات کاری ندارم. از الان گفته باشم که بعداً نگی نگفتی؟!

- نه بابا عشقم غلط کنم تو هم به داداش فریت بگو زودتر بیاد خواستگاری دیگه...!

یه استیکر خنده و یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #13
(ملیکا)

از فاطمه خداحافظی کردم و گوشیم رو خاموش کردم و گذاشتم کنار.
یعنی ته این زندگی چی میشه؟

یعنی میشه یه روزی به مهدی برسم؟! منی که بابام نخواستتم مهدی بیاد بخواد ...!

کاش مامان خودخواهی نکرده بود و طلاق نگرفته بود! اونجوری الان بابا جونمم پیشم بود، همیشه از این که بشم "بچه طلاق" متنفر بودم و مامانم باعث شد این اسم رو با خودم به یدک بکشم...!

بازم سریع به خودم نهیب زدم :

- ملیکا خودخواهی نکن. مامانت نمی‌تونست به خاطر تو و داداشت زندگیش رو حروم کنه، به اندازه‌ی کافی برای شما زحمت می‌کشه، دیگه بیشتر از این نخواه، آره!من یاد گرفتم هیچ وقت، چیز زیادی نخوام و از حقم بگذرم، بابامم جز همین چیزاست!
حتی جلوی مامانم نمی‌تونم اسمش رو بیارم؛ چون مامانم از بابام متنفره، به خاطر این که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #14
(فاطمه)
با صدای فریاد یه نفر، چشم‌هام رو باز کردم که دیدم ملیکام با قیافه‌ی فوق عصبی جلومه:

- دِ بیدار شو دیگه، به خرس گفتی زکی برو من جاتم. ساعت دوازدهه! اومدم باهم بریم بیرون. حوصلم سر رفته !

- باشه عشقم. چه قدر عجله داری !من خوابم می‌یاد .لطفاً یه ساعت دیگه بیدارم کن .امروز اصلا حالم خوب نیس.

با جیغی که زد، سیخ نشستم سر جام
- غلط کردم بوخودا. منو نخور!

- پاشو! مسخره بازی در نیار. آماده شو بریم .

بی هیچ حرفی بلند شدم و به سمت دست شویی رفتم .بعد از شستن دست و صورتم اومدم بیرون که چشمم به تخت افتاد که مانتو فیروزه ایم با شال فیروزه‌ایم وکیف ستش روشه. منم از خدا خواسته رفتم سمت میز آرایشم؛ شروع کردم موهام‌رو شونه کردم بعدم بالا دم اسبی بستم جلوش هم به صورت کج ریختم روصورتم .خب بریم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #15
(فرشاد)
امروز با کمال و خانوادش و خواهر‌خانومش‌اینا رفته بودیم پیک نیک ،خیلی هم خوش گذشت!
الان هم برگشتم خونه؛ باید زنگ بزنم به مامان اینا تا خودشون رو واسه خواستگاری آماده کنن.
رفتم تو اتاق و بعد از عوض کردن لباسای بیرون با لباس راحتی برگشتم به پذیرایی تا برنامه‌هام رو عملی کنم . رفتم سمت تلفن و شماره خونه رو گرفتم بعد از دو بوق صدای مامان تو تلفن پیچید :

- سلام پسرم.خوبی مادر؟ الهی دورت بگردم شام خوردی ؟یه وقت گشنه نخوابیا!

به نگرانی‌هاش لبخندی زدم و باصدای خندون جوابش رو دادم:

-سلام مادرم.خوبم ، نگران نباش .شام هم خوردم، خیالت راحت گشنه نمی‌مونم!راستش مامان ، می‌خواستم راجب یه چیز مهم باهات صحبت کنم
-چی شده پسرم؟نکنه می‌خوای ازدواج کنی؟خبریه پسرم؟

خندیدم:
-الهی قوربونت برم مادرم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #16
(فاطمه)
ملیکام که رفت من هم رفتم تو اتاقم و خاطرات این چند ساله رو دوره کردم ،باورم نمی‌شد فرشاد داره به همین زودی از پیشم می‌ره...
انگار بهم الهام شده بود که دیگه فرشاد مالِ من نیست!شاید از اول هم نبود اما من دوسش داشتم!شاید گاهی اوقات بهم بی محلی می‌کرد و لایکم نمی‌کرد و وجودم رو نادیده می گرفت ؛شاید گاهی اوقات من با این کار‌هاش می‌مُردم و زنده می‌شدم.شاید گاهی اوقات شب و روزم با گریه یکی می‌شد؛شاید اصلاً همه این انتظار‌هایی که ازش داشتم اشتباه بود اما من دوسش داشتم... این قلب برای اون می‌تپید...
و حالا داره راحت بدون این که بفهمه داره با این قلبِ عاشقِ من چه می‌کنه، می‌ره. با فکر به همه این‌ها ، اشک‌هام راه‌شون رو به گونم باز کردن. آهنگی که‌ همیشه گوش می‌دادم و دیگه جزئی از من شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
با کسلی از خواب بیدار شدم، چشم‌هام به خاطر گریه‌های دیشب خیلی می‌سوخت، یه نگاه به ساعت انداختم؛ دوازده بود. پوزخند زدم و رفتم جلوی آینه اگه هرموقع دیگه‌ای بود با دیدن خودم توی این وضعیت وحشت می‌کردم اما الان فرق می‌کرد؛ الان مُرده‌ی متحرکی بیش نبودم...!

چشم‌هام از گریه‌ی زیاد به طور وحشتناکی قرمز بود و زیر چشم‌هام پُف کرده‌بود، موهام هم توهم گیره خورده بود و جنگلی واسه خودش درست کرده بود، رد اشک‌هام هم رو صورتم خشک شده بود.

به دخترِ ناشناس توی آینه پوزخند زدم و به سمت حموم رفتم تا کمی از سردردی که داشتم کم شه. آب سرد که بهم خورد باعث شد یه کم لرزم بگیره اما بعد آرامش پیدا کردم و اشک‌هام هم با هر قطره آب که می‌ریخت رو صورتم، می‌ریختند.

بعد نیم ساعت بالاخره از حموم دل کندم و اومدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
(فرشاد)
با صدای کوبیده شدن وحشتناک در، چشم‌هام رو باز کردم. آخ گردنم! کل بدنم درد گرفته انگاری دیشب رو مبل خوابم برده. اوووف! بلند شدم رفتم سمت در.

- چه خبرته؟ سر آوردی؟ وایسا الان باز می‌کنم.
در رو که باز کردم با قیافه عصبی کمال رو به رو شدم.
این چرا این شکلی شده؟!

- جووون کمال جذاب شدی ها لامصب!

یک‌هو به سمتم حمله ور شد و من رو هل داد تو خونه:

- اولاً تو چرا برای خواهرزاده من حرف درست کردی؟ از جونت سیر شدی فرشاد، نه؟ دوماً مگه من مُرده باشم که اجازه بدم یه تار از موهاش رو بندازن جلوی تو. تو کجا و خواهرزاده پاک من کجا؟ خواب دیدی خیره آقا فرشاد!

-کمال معلوم هس چی می‌گی؟ من برای چی باید برای زرگل شایعه درست کنم؟ مگه مرض دارم اخه؟! چی‌شده که با توپ پُر اومدی این جا؟ با یه من عسلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
دقیقاً یه هفته‌س که من با کمال سر سنگینم که متوجه اشتباهش بشه. امروز هم مامانم اینا دارن از ارومیه میان. الانم جلو آینه‌ام تا آماده بشم که برم دنبال‌شون. خب همه چی مُرتبه. سوییچ و گوشیم رو از روی اُپن برداشتم و از خونه زدم بیرون. نشستم تو ماشین و به سمت فرودگاه روندم .

***
-سلام داداش جان. پس کجایید؟ نرسیدید؟

-سلام داداشم . همین دو دیقه پیش هواپیمامون نشست.داریم میایم.

-اوکی. من منتظرم.

گوشی رو قطع کردم که از دور مامان و بابا و داداش رو دیدم. دست تکون دادم که متوجهم شدن؛ رفتم پیش‌شون . مامان تا چشمش به من افتاد،من رو محکم در *ب*غ*لش گرفت و شروع کرد قوربون صدقم رفتن:

- الهی مادر دورت بگرده. پسر قشنگم، دلم برات خیلی تنگ شده بود. قوربون قد و بالات برم که دیگه داری دوماد می‌شی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #20
بلند شدم دوتا چایی ریختم و گذاشتم روی میز و رفتم توی فکر، نکنه داداش راست بگه و من پشیمون بشم؟ نه! فرشاد این دفعه نه. تو ترانه رو خیلی دوست داری. آره پس فکر کردن به این چیزها معنی نداره.
چاییم رو برداشتم و شروع کردم به خوردن. با لحن مشکوک گفتم :

- داداش چی‌شده تو فکری؟ نکنه عاشق شدی؟
با خنده گفت:

- نه بابا . راستش هنوزم باورم نمیشه داداش کوچولوم انقدر بزرگ شده که داریم براش می‌ریم خواستگاری.

-باورت بشه...!

بعدم بلند شدم یه سر به غذا بزنم، خب آمادس! میز رو چیدم ؛ داداش هم رفت تا مامان و بابا رو صدا کنه تا دور هم ناهار بخوریم.

(ملیکا)
از اون روزی که قضیه‌ی فرشاد و زرگل پیش اومد، یه هفته گذشته و من از اون روز، با خودم قرار گذاشتم که از مهدی فاصله بگیرم و دیگه بهش فکر نکنم . از اولش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

موضوعات مشابه

عقب
بالا