• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان روان گسیخته | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
چشم باز می‌کند. روی همان تخت منحوس خوابیده‌ و دستمالی روی پیشانی‌اش جا خوش کرده است. احوالاتش شبیه به شخصی‌ست که در مسابقات زیرزمینی حسابی کتک خورده و جان در بدن ندارد! سوزش زخم‌ها، کمتر شده و به جای آن پیراهن کذایی سفید، بلوز و شلواری صورتی رنگ به تن دارد. دلش اما لباس‌های خودشان را می‌خواهد. پیراهن‌های پرچین و شلوارهای گشاد و رنگ‌های تند و چشم‌نواز!
- بیدار شدی!
صدایش، نفس تازه بالا انده ملاله را به یغما می‌برد و ترس پیکر لرزانش را به آغوش خود دعوت می‌کند. به سرعت از جا برمی‌خیزد و در خود جمع می‌شود. صدای قدم‌های محکم شاهد، در سرش می‌پیچد و خاطرات دیشب برایش تداعی می‌گردد.
کنارش روی تخت می‌نشیند و نگاه خیره‌اش در پی شکار چشمان ملاله است وقتی قائله شکار را می‌بازد خصمانه چانه‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
چشمان درشتم در کاسه فرورفته‌اند و دیگر خبری از برق همیشگی‌شان نیست. در حقیقت امیدی ندارم که چشم‌هایم به خاطرش برق بزنند. در چاله‌ی روزمرگی افتاده‌ام و دستم به جایی بند نیست. روزهایم را می‌گذرانم تا عمرم به پایان برسد؛ اما این آرزو و رویای من نبود! در دنیای خیال من، همسرم تنها پناه و پشتوانه‌‌ام بود نه کسی که خودش خونِ رویاهایم را در شیشه بریزد! نمی‌دانم گناه چه کسی را به پای من نوشته‌اند که اینگونه در مرداب ناملایمات دست و پا می‌زنم و چرخ‌ِ فلک هیچگاه بر وفق مرادم نمی‌گردد.
- ملاله، ملاله کجایی؟!
هر بار که نامم را بر زبان می‌راند، رعشه‌ بر تنم می‌افتد، رعشه‌ای از جنسِ ترسِ تکرار هزارباره‌ی دردهایی که هیچگاه عادت نمی‌شوند. مگر نگفته‌اند انسان به راحتی عادت می‌کند؟! پس چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
هم از نبودنش وحشت دارم و زندگانی بدون او را نمی‌توانم تصور کنم؛ اما از احساساتش نسبت به خودم، حالم بهم می‌خورد دلم زیرورو می‌شود وقتی مرا در آغوش می‌کشد و به قول خودش عطر موهایم را در ریه‌هایش ذخیره می‌کند. حس تلخی میان وجودم می‌دود تمایلی شدید که می‌خواهد او را هل بدهم و از بند دستانش بگریزم. بی‌حرکت روبرویش ایستاده‌ام و در خودم قدرتی نمی‌بینم که دستانم را بالا بیاورم و بر پشت او بگذارم. بعد از چند دقیقه مرا رها می‌کند و بازوهایم در دست می‌گیرد با شورِ عجیبی صورتم را می‌نگرد انگار بار اولی‌ست که من را می‌بیند و شاید بارِ آخر.
- امشب مهمون داریم.
لحظه‌ای شوری چون موج دریا در وجودم به رقص درمی‌آید. من ماه‌هاست مادرم را ندیده‌ام و از هیچکدامشان خبری ندارم...تصور میزبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
پس از رفتنش روی تخت دراز می‌کشم و نفس خسته‌ام را بیرون می‌دهم. نگاهِ بی‌رمقم روی سقف چرخ می‌خورد و افکار آزاردهنده لحظه‌ای مرا به حال خودم رها نمی‌سازند. از تمام رویاهایِ زندگی‌ام چه چیزی نصیبم شده است؟! جز همسری ثروتمند! و از ثروتش تنها خانه‌ای بزرگ و یخچالی پر به من رسیده!
دلم هوای مادرم را دارد. دل تنگی حال غریبی‌ست، دست می‌اندازد دور گلویت و تو را تا مرز خفگی می‌برد؛ ولی چون تشنه‌ی لب چشمه بی‌آنکه جانت را بستاند تو را بازمی‌گرداند. دلم حتی برای آن لپ‌های سرخ و آویزان سه‌قلوها پَر می‌کشد. شاهدخان مرا از دیدار خانواده‌ام محروم کرده است و چه اندوهی از این بالاتر؟! گاهی با خودم می‌گویم ازدواج با شاهدخان ارزشش را داشت؟! و به جوابی نمی‌رسم. این به جواب نرسیدن درد دارد. شبیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
دستانم را مقابل دیدگانم قرار می‌دهم و به انگشتان دراز و کشیده‌ام می‌نگرم. من با این انگشتان چه کرده‌ام؟! باید میان دستانم قلم‌مو می‌رقصید و از تنم عطر تند تونر و رنگ بلند می‌شد نه اینکه دستم همیشه به ملاقه باشد و رایحه‌ی بلند شده از کالبدم، بوی غذا باشد و جایم همیشه در پستوی آشپزخانه.
لب‌های باریکم را برهم می‌فشارم. چشمان قهوه‌ای‌ام هوای بارش دارند و کویر صورتم فریاد می‌زند خشکی بی‌اندازه‌اش را و من تمایلی ندارم به گریستن‌های بی‌نتیجه.
برای دور کردن ذهنم از نداشته‌ها و نرسیده‌ها، بر روی صداهایشان تمرکز می‌کنم. صدای ناآشنایی به گوشم می‌رسد.
- از کدوم رستوران سفارش دادین؟
شاهد: همسرم پختن.
اندکی ذوق به صدای مرد می‌جهد.
- پس خوش به حالتونه! دست پخت خوبی دارن!
سیاوش: بهتره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
ابروانم بالا می‌روند و زیر لب زمزمه می‌کنم:
- چه‌قدر شناس!
زمزمه‌ی آرامم انگار به گوش شاهد حسود و عصبی می‌رسد و حالتی شبیه انفجار را در چهره‌اش می‌بینم.
- می‌خوای قدرشناسیِ منو ببینی؟!
لب‌های بی‌رنگم را برهم می‌فشارم و دستم را از ترس روی پا مشت می‌کنم. خدا کند این بادِ دنده‌ی چپش بخوابد و امشب را به کامم زهر نکند. اندکی مهربانی به جان لحنم اضافه می‌کنم.
- هیچ‌کس اندازه‌ی تو برای من عزیز نیست که!
دلم بالا می‌آید تا همین یک جمله را می‌گویم و قدری از عمرم کم می‌شود؛ اما صورت سبزه‌ی شاهد چون گلی می‌شکفد و لب‌های خطی‌اش از دو طرف کش می‌آیند.
- واسه امشب لباس داری؟
نمی‌خواهم گزکی برای نرفتن به دستش بدهم برای همین بی‌تعلل سرم را تکان می‌دهم.
- بله دارم.
راستش آنقدر در خانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
روی صندلی سفید میز آرایش می‌نشینم و موهای قهوه‌ای رنگم را می‌بافم. میان هر بافت شادی رسوخ می‌کند. این‌که تا به حال رستوران نرفته‌ام چیز عجیبی‌ست؟! درون ذهن خیال‌بافم هیچ تصویری از رستوران و مرد میزبان نیست. حتی حضور سیاوش و آن نگاه سنگین و نفس‌گیرش نیز ذوقم را کور نمی‌کند. لبخندم عریض‌تر می‌شود و دیدگانم ستاره باران‌تر.
- مثل اینکه خیلی ذوق داری اون مرتیکه رو ببینی‌ ها!
دستانم روی موهای گیس شده‌ام قفل می‌شوند و چشمان قهوه‌گونم را از قاب آیینه به شاهد تکیه زده بر در می‌دوزم.
- کی رو ببینم؟
شاهد با دستانی درون جیب قدمی به سویم می‌آید و روی تخت می‌نشیند.
- اون مرتیکه که اصرار داشت تو هم باشی!
به سویش می‌چرخم و کمرم به میز تکیه می‌دهم.
- من تا حالا ندیدمش که آخه ذوق چی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
چیزی نمی‌گوید و در سکوت از اتاق خارج می‌شود. چشمانم تا آخرین لحظه به امید سخن گفتن دنبالش می‌کنند و او در سکوتی کامل اتاق را ترک می‌کند. برمی‌گردم و دیدگان به اشک نشسته‌ام را به آیینه می‌دوزم. حالم از خودم و احوالات رقت‌انگیزم بهم می‌خورد و چاره‌ای ندارم جز تحمل! نفس حبس شده‌ام را بیرون می‌دهم. لبه‌های میز چهارگوش را در دست می‌گیرم و بند بند انگشتان گندمی‌ام از فشار سرخ می‌شوند. دلم چون کودکی که ناامید شده از تحقق خواسته‌اش، گوشه‌ای کز کرده و زانوی غمش را بغل گرفته است. صدای صحبت کردن شاهد به گوشم می‌رسد و بغض گلویم را خراش می‌دهد. به طور قطع قرار امشب را کنسل کرده است. شیشه‌های مختلف عطر را کنار می‌زنم و سرم را روی میز می‌گذارم. کمی بعد صدای گشودن در و به دنبالش نوای ملایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
- پیاده شو، رسیدیم.
سرم را تکان می‌دهم و به سمت در می‌چرخم؛ اما نمی‌فهمم در را چگونه بگشایم. اضطراب به دیگر احوالاتم چنگ می‌زند و نمی‌توانم تمرکز کنم، حتی بینایی‌ام را انگار مختل کرده که دستگیره به چشمم نمی‌آید. شاهد کلافه ماشین را دور می‌زند و در سمت مرا می‌گشاید.
- کوری مگه که دستگیره رو نمی‌بینی؟!
لب‌هایم را برهم می‌فشارم. دستانم یخ کرده‌اند و حرفی برای گفتن نمی‌یابم. از ماشین پیاده می‌شوم و کنارش می‌ایستم. با تحیر دست دراز شده‌اش را می‌نگرم و منظورش را نمی‌فهمم. نگاهِ گنگم را می‌بیند و کلافه دستم را در دستش می‌گیرد.
- چه‌قدر خنگی دختر! دستم و بگیر خب!
شانه بالا می‌اندازم. شاهد قابل درک و شناختن نیست گاهی چون سنگی سرد است و تلخ گاهی هم چون الان مهربان است و لبخندهایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,570
پسندها
19,538
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
26
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
- اومدی بالأخره؟
متحیر سر بلند می‌کنم تا مخاطب لحن طلبکارانه‌ی شاهد را بیابم و زل می‌زنم به او، به کسی که قصد دارد با تیغِ تیزِ دیدگان شب رنگش سرم را گوش تا گوش ببُرد و بیخ طاقچه‌ی دیوار بنهد. نگاه خیره‌اش را از من می‌گیرد و رو به پدرش می‌گوید:
- دیر شد یکم.
شاهد سرش را تکان می‌دهد و دست یخ‌بسته‌ی مرا می‌فشارد. به راستی او متوجه تغییر دمای بدن من نمی‌شود؟!
- بریم تو.
در شیشه‌ای را می‌گشاید و مرا به دنبال خودش می‌کشاند. سیاوش نیز به دنبالِ ما می‌آید.
به محض ورود موجی از گرما و بوی مطبوع به استقبالمان می‌آید. مقابل دیدگان ما سالنی قرار دارد تماماً آیینه‌کاری شده و تلألو نور زردفام لوسترهای آویزی‌ درون قلب آیینه‌ها به جای چشم‌نواز بودن، چشم را می‌زنند. گوشه‌ای از سالن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

عقب
بالا