- ارسالیها
- 100
- پسندها
- 1,632
- امتیازها
- 9,650
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #31
- فرشاد چرا زودتر نگفتی بهمش بزنیم؟ میدونی تو امشب چه کردی؟
- آره آره میدونم. لطفاً انقدر این موضوع رو نکوب توی سرم. نتونستم بگم از عکس العمل مامان و بابا ترسیدم.
داداش قیافه زارم رو که دید، من رو مردونه کشید تو ب*غ*ل*ش و گفت:
- نترس داداشم.یه جوری حلش میکنم، من نمیذارم تو اذیت بشی.
- از ب*غ*لش اومدم و بیرون و گفتم:
- مرسی که همیشه پشتمی و حمایتم میکنی.
خندید.
- وظیفس داداش کوچیکه.
***
بعد از رفتن به یه رستوران و خوردن شام ساعت یازده بود که با داداش برگشتیم خونه. داداش شب بخیری گفت و رفت توی اتاقش .
خونه یه جوری بود که وقتی واردش میشدی یه راهرو کوچیک داشت که یه جا کفشی بزرگ گذاشته بودم اون جا، از راهرو که خارج می شدی؛ آشپز خونه سمت چپت بود و رو به روتم یه پذیرایی بزرگ بود که...
- آره آره میدونم. لطفاً انقدر این موضوع رو نکوب توی سرم. نتونستم بگم از عکس العمل مامان و بابا ترسیدم.
داداش قیافه زارم رو که دید، من رو مردونه کشید تو ب*غ*ل*ش و گفت:
- نترس داداشم.یه جوری حلش میکنم، من نمیذارم تو اذیت بشی.
- از ب*غ*لش اومدم و بیرون و گفتم:
- مرسی که همیشه پشتمی و حمایتم میکنی.
خندید.
- وظیفس داداش کوچیکه.
***
بعد از رفتن به یه رستوران و خوردن شام ساعت یازده بود که با داداش برگشتیم خونه. داداش شب بخیری گفت و رفت توی اتاقش .
خونه یه جوری بود که وقتی واردش میشدی یه راهرو کوچیک داشت که یه جا کفشی بزرگ گذاشته بودم اون جا، از راهرو که خارج می شدی؛ آشپز خونه سمت چپت بود و رو به روتم یه پذیرایی بزرگ بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش