فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عشقی از جنس حسرت | کارگروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع BARANFM
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 3,520
  • کاربران تگ شده هیچ

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد رمان: 3103
ناظر رمان: M A H D I S Shahan.

عنوان: عشقی از جنس حسرت
نام نویسندگان: باران.آ و ملیکا.اِ
ژانر: #عاشقانه
4_5924877380190472505.jpg
خلاصه:
گاهی دنیایمان می‌شودحسرت، می‌شود اندوه، می‌شود عشق ،تمام عشق های بزرگ، همیشه داغی روی دلشان است.اگر عاشق شدی؛ باید پی همه چیز را به تن بمالی؛ حتی تکبر افرادی که ادعای آدم بودنشان می شود.بعضی هایشان آدمیت می‌شناسند اما بعضی نه..چالش های این رمان خود زندگی است که گاهی از آن فرار می کنیم اما باید با آن‌ها مواجه شد، با افراد متکبر...آیا دخترانی می‌توانندشخصیت‌های متکبر و گاهی مشهور یا گاهی محبوب را از پا بیندازند؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,553
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
{ به نام داعیه سرمتن‌ها }

505049_c738d7ad2d7f75ce6730dfd90533a998.jpg


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه فرمایید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
می‌دانی جانم
عاشق نشو؛ این نصیحت یک عاشق حسرت دیده به تو تازه وارد در این دنیای بی‌انتهاست
می‌گویی چرا؟!
سوال خوبیست...
عاشقی حسرت دارد
عاشقی رنج دارد
عاشقی درد بی درمان دارد
از حق نگذریم
عاشقی حسرتی ناب
رنجی شیرین
و دردی غیرقابل وصف دارد که درمانش دست آغازگر درد است
می‌گویی چرا جمله‌هایم این‌گونه است؟!
سوال خوبیست...
منطق عقل در برابر دل عاشق حسرت دیده زانو می‌زند
آخر گاه عقل و دل بی منطق می‌‌شوند
عاشق نشو؛
دنیای عاشقی دنیایی خطرناک‌تر از تعاریفی است که شنیده‌ای و خوانده‌ای...
(فاطمه کریمی)


این صدمین باره دارم به گوشی ملیکام زنگ می‌زنم؛ اه، بازم که اشغاله. گوشیو قطع کردم و دوباره باهاش تماس می‌گیرم و توی دلم می‌گم « این دیگه آخرین باره بهش زنگ می‌زنم» یکدفعه صدای پیشوازش تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
همون‌طور که داشتم جلوی آینه‌ی میز آرایشم، خودمو آماده می‌کردم؛ به خودم نگاهی انداختم و لبخندی روی ل**بای برج**سته ام ، شکل گرفت. پالت سایه رو دستم گرفتم و به پشت پلکای درشتم، با قرمز ملایم، رنگی دادم و با کشیدن خط چشم، چشم‌های مشکیم رو بیشتر نمایان کردم. پوست سفیدمو با رژ‌گونه‌ی مسی‌ای که زدم، از حالت سفیدی خالص درآوردم و در نهایت با کشیدن رژ قرمز روی لبام، تیر خلاص رو زدم و بار دیگه به چهره‌ی رنگ و لعاب داده شده‌ام تو آینه نگاه کردم.
فکر کنم زیاد محو خودم بودم که ملیکام شروع کرد به غر زدن.

ملیکا: فاطمه چرا هی طولش میدی؟ بیا دیگه، من الان یک ربعه نشستم منتظر شمام خانوم. عجب ها عجب!
دستی به موهای خرمایی بلندم کشیدم:

- نگو که منتظر منی عشق جونیم، منتظر عشقتی ننداز...
با بالشی که به سمتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
حق با ملیکامه. سخته نادیده گرفته بشی ولی الان باید حالش و خوب کنم، به خاطر همین از درِ دلداری وارد شدم:

- ملیکای من دورت بگردم، ناراحت نباش. اون مهدی هم بالاخره سر عقل میاد و لایکت می‌کنه.

گوشیشو از ناراحتی سفت تو دستش فشرد و موهاش که جلو چشماش بود، با ضرب به عقب فرستاد. همیشه موقع ناراحتی و عصبانیت این کارو می کرد.

- هه، کاش! حالا خوبه فرشاد تو رو لایک می‌کنه .

سعی کردم بحث و عوض کنم. دوست نداشتم این طوری ببینمش.

- ملیکام، عشقم، نفسم، کی میشه ما بریم و اون دوتا رو سر تمرین ببینیم؟

- دیدی که، هر سری خواستیم بریم یه اتفاقی افتاد و نشد؛ حتماً قسمت نیست دیگه.

سکوت کردم چی داشتم بگم. باهاش موافق بودم خودِ من هم امیدم به این که یک روزی اتفاقی ببینمش.

توی افکارم غرق بودم که با صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
(فرشاد)


- وای که چقدر خسته شدیم! کمال کجایی؟ بیا یه سه چهار تا لیمو پوست بِکَن بخورم قوت بگیرم. میدونی چقدر انرژی ازم رفت. آخ، وای مامان!

کمال: وای فرشاد! چیه عین این پیرزنا یه بند غر میزنی؟

مهدی: این غر نزنه من بزنم؟ حاجی پاشو بیا ببین چه قیمه‌ای درست کردم! بخور باز بگو مهدی بده.

-وای باز قیمه! حیف که خستم و گرنه یه قرمه‌سبزی درست می‌کردم براتون انگشت‌های پاهاتون هم بخورید.

رفتم سر میز بشینم که غذا بخوریم؛ یکهو دیدم گوشیم زنگ میخوره.رفتم سمت گوشیم، برش داشتم دیدم مامانمه. قربونش برم چقد دلم براش تنگ شده بود! تماس رو وصل کردم.

- الو سلام مامان خوشگلم، خوبی؟

«همه رو ترکی آذری گفت حوصله ندارم ترکی بنویسم»

مامان زهرا( مامان فرشاد): سلام به روی ماهت. قربونت برم پسرم، تو خوبی؟ پات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
محسن: بیداری؟

- نه خوابم، دارم اداشو در میارم، بیدارم دیگه.

محسن: فرشاد، امشب رامین کارهاش جور شده داره می‌ره، بلیط گرفته.

- خب به سلامتی چیکار کنم؟

محسن: ازت یه چیزی بخوام نه نمیاری؟

- بگو ببینم چی هست؟

محسن: فرشاد، پاشو بریم به این آدرس، این دختر رو نجات بدیم گناه داره.

با این حرف محسن، بلند شدم نشستم و با نگرانی نگاهش کردم و پرسیدم:

- یعنی چی؟ کدوم دختر؟

محسن: رامین انگاری این دختر خیلی پاپیچش شده، به آدم‌هاش سپرده دختر رو ازش دور کنن. آدرسش رو برام فرستاد، گفت من رفتم برید سراغش.

- وای وای از دست این رامین! پاشو بریم.

فوری سوییچ ماشین رو از روی میز برداشتم و با محسن از خونه بیرون زدیم. تا مقصد هر دومون سکوت کرده بودیم، شاید از ترس شاید هم از نگرانی بود، هرچی بود باعث شد من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
محسن:فرشاد؟ فرشاد؟ فرشاد؟
با صدای بلند گفتم:

- بله؟چی‌شده؟

محسن:باز تو رفتی تو افق محو شدی؟! میگم حالا واقعاً چی کار کنیم این دختره دیگه کار از کارش گذشته ها! این چه قولی بود که بهش دادی ؟چی رو می‌خوای درست کنی؟ نکنه چشمت رو گرفته می‌خوای بهش پیشنهاد بدی؟

- محسن، این چرت و پرت‌ها چیه می‌گی ؟کی چشمم رو گرفته؟ واسه خودت می‌بٌری و می‌دوزی.خودت می دونی من خودم یکی دیگه رو دوست دارم باز این ها رو میگی؟!

- چه می‌دونم. گفتم اون جوری که تو بهش اطمینان دادی که همه چیز رو درست می‌کنی، گفتم لابد چشمت رو گرفته دیگه.

اینو که گفت زدم زیر خنده و با همون خنده بهش گفتم:

- ناموساً دوپینگ نکردی محسن ؟اینارو از کجات در می‌یاری؟ خخخخخخ .

- بخند ،بخند. گریه‌ت هم می بینم آقا فرشاد.
یه بروبابایی نثارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
صبح که از خواب بیدار شدم گرچه نمیشه گفت بیدار شدم از صداهای عجیب و غریبی که از پذیرایی اومد، مجبور شدم چشام رو باز کنم . باغرغر از اتاق اومدم بیرون

- اگه گذاشتید روز جمعه ای یه خواب راحت داشته باشیم

ملیکا با قیافه شیطون نگام کرد و گفت:

- خب حالا انگار دیشب خیلی کار کرده که خسته شده ؛والا کارم می‌کردی نباید انقد می‌خوابیدی!

منظورش رو گرفتم و با جیغ افتادم دنبالش. اونم دید اوضاع خطریه فرارو بر قرار ترجیح داد.

- وایسا بگیرمت آن چنان گازت می‌گیرم که حرفات یادت بره ،صبرکن!

ملیکامم می‌خندید و دور خونه رو می‌چرخید که یه وقت دستم بهش نرسه.

ملیکا: فاطمه‌ی من بهتره خودت رو بیشتر از این خسته نکنی هرچی دیشب انرژی گرفتی، میپره ها!

با یه حرکت شیرجه زدم سمتش که ملیکام تعادلش رو از دست داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

BARANFM

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
100
پسندها
1,632
امتیازها
9,650
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #10
بعد از مرتب کردن خونه، دیدم که اگه بخوام با این وضع جلوشون ظاهر شم خیلی زشت می‌شد؛ گرچه من از خدامه که پیش‌شون تَرگل وَرگل نباشم که یه وقت من رو واسه پسر عتیقه سیاه سوخت‌شون نپسندن. با این حال، بلند شدم رفتم حموم یه دوش حسابی گرفتم. حولم رو پیچیدم دورم اومدم بیرون. در کمدم رو باز کردم ؛ اوووم، حالا چی بپوشم؟
قیافه متفکری هم به خودم گرفتم.

وجدان:حالا خوبه خوشش نمی‌یاد داره فکر می‌کنه جلوشون چی بپوشه !

- وجی جون! تو حرف نزنی کسی نمیگه لالی ها!

- آخه نه که داشتی حرص می‌خوردی واسه همون عرض می‌کنم اصلا به من چه؟

_ عرض نکن، طول کن. حالا هم گم شو بذار به کارم برسم .

دست از خود درگیری‌هام برداشتم و دوباره مشغول انتخاب لباس شدم که لباس چهارخونه قرمز-مشکیم بدجور بهم چشمک زد. برش داشتم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : BARANFM

موضوعات مشابه

عقب
بالا