- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,537
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #41
در ادامهی ساعت کاری خشک و عصا قورت داده مینشینم و به کارهایم رسیدگی میکنم.
بعد از کار بلند میشوم و وسایلم را جمع میکنم تا به سمت خانه بروم. ابروهای سینا به خاطر رفتار خشکم در همگره خورده و گرهاش بسی کور است.
بند کیفم را میکشد، نگاهم روی صورت گرفتهاش مینشیند.
سینا: مع...اِم... هیچی برو به سلامت!
چشمغرهایی نثارش میکنم آنقدر مغرور هست که نتواند عذرخواهی کند! شانهای بالا می اندازم و مسیرم را طی میکنم.
***
تکیه زده به اپن و دست به سینه به تماشای مادرم می نشینم که تند از این طرف به آن طرف میرود.
- مامان جان آروم باش لطفاً!
دست به کمر و با صدایی بالارفته و لحنی که انگار فلفل مخلوطش شده است، جواب میدهد:
- چجوری از دست تو و بابات آروم باشم؟
تکیهام را از اپن برمیدارم و متعجب...
بعد از کار بلند میشوم و وسایلم را جمع میکنم تا به سمت خانه بروم. ابروهای سینا به خاطر رفتار خشکم در همگره خورده و گرهاش بسی کور است.
بند کیفم را میکشد، نگاهم روی صورت گرفتهاش مینشیند.
سینا: مع...اِم... هیچی برو به سلامت!
چشمغرهایی نثارش میکنم آنقدر مغرور هست که نتواند عذرخواهی کند! شانهای بالا می اندازم و مسیرم را طی میکنم.
***
تکیه زده به اپن و دست به سینه به تماشای مادرم می نشینم که تند از این طرف به آن طرف میرود.
- مامان جان آروم باش لطفاً!
دست به کمر و با صدایی بالارفته و لحنی که انگار فلفل مخلوطش شده است، جواب میدهد:
- چجوری از دست تو و بابات آروم باشم؟
تکیهام را از اپن برمیدارم و متعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش