- تاریخ ثبتنام
- 11/7/20
- ارسالیها
- 35
- پسندها
- 654
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
در پس پستی بلندی های این شهر کهنتو همانی که می توان بر شانه اش تکیه کرد
بی آنکه هراس از افتادن پهنای بلند شانه اش لرزه بر جانت کند
کیست همچون من که باشد عاشق زارت بگو
در پس پستی بلندی های این شهر کهنتو همانی که می توان بر شانه اش تکیه کرد
بی آنکه هراس از افتادن پهنای بلند شانه اش لرزه بر جانت کند
و کاش میتوانستم جان به فدایت کنمدر پس پستی بلندی های این شهر کهن
کیست همچون من که باشد عاشق زارت بگو
نمیدانم چه شد که اینگونه دل به تو دادملبریزِ از ماتم به کنجِ ویرانه خانه ای،
دیدم نشسته بود پیری مُکَدَّر و حَزین
گفتم چه شد تورا در این وادیِ غَریب؟!
بُگشاد ل**ب به سخن و قصّه ای غَمین...
نازنینا من تو را مانند جان می خواهمتنمیدانم چه شد که اینگونه دل به تو دادم
و نمیدانم چه شد که اینگونه دلم را شکستی
ای دلبر من
تمنا می کنم برای داشتنت برای بودنتنازنینا من تو را مانند جان می خواهمت
هر که هم گوید غلط بوده، خودش میخواهدت:)
تا به تو دل سپردم، آمده و بگفتندتمنا می کنم برای داشتنت برای بودنت
و می دانم این شیرین ترین خواهش دنیاست
تا سخن از تو شد جانم به لـب امداز نبودنت،تا به تو دل سپردم، آمده و بگفتند
عادت دلرباییت بهر همه عیان است...