متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌های طعم تلخ بهار | REIHANE_F کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع R.FANAYI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,611
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #1
photo_۲۰۲۰-۰۹-۲۲_۱۶-۰۶-۲۵.jpg
نام مجموعه: طعم تلخ بهار
نام نویسنده: REIHANE_F
نام ویراستار: maryam.abbasi
تگ: منتخب
مقدمه:
از همان‌جا شروع شد!
همان‌جا که در امتداد کوچه باغی خالی از جمعیت
شانه به شانه‌یِ یک‌دیگر قدم برمی‌داشتیم
و من غافل از تویی که تنها دلیل شیرین بودنِ بهارِ زندگی‌ام بودی
می‌خندیدم، بدون دغدغه‌یِ روزی که نباشی... .
پ.ن: ممنون از S SHIVA PANAH برای انتخاب عنوان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

549332_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sama_Shams

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
لبخند نقشی‌ست که باید
کسی طرحش را برایت بزند.
می‌دانی...خودت هم توانش را داری؛
امّا تنها تفاوتش این است
که تو با مداد طرح می‌زنی و اگر پاک‌کنی سر راهت قرار بگیرد،
به راحتی لبخندت را مثل آن هزار خاطره‌ای
که از زمان کودکی‌ات پاک شده‌اند و به یاد نمی‌آوریشان
پاک می‌کند
و تو فراموش می‌کنی که روزی لبخند فُرم زیبایِ لب‌هایت را به رخ می‌کشید... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
در برابر او،
تو مجسمه می‌شوی و او مجسمه ساز.
قلم مخصوصش را برمی‌دارد
و طرحِ لبخندی شیرین را رویِ لب‌هایت می‌زند
و چه شیرین است احساسات خلاصه شده‌یِ مجسمه‌ ساز ماهر
در لبخندی که رویِ لب‌هایِ تو، جا خوش کرده...!
شیرینی‌ای که زیر دندانت مزه می‌کند
و چشیدن دوباره‌اش را با جان و دل می‌پذیری.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
لبخند که به دست او طرح لب‌هایت شود
دیگر چشم‌هایت بارانی که هیچ،
ابری هم نمی‌شوند!
لبخند را رویِ لبت حک می‌کند؛
امّا رویِ قلبت هم حک می‌شود.
حال قلبت هم می‌خندد،
بلند و بی‌پروا... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
قلبت می‌خندد و
عقلت هم صبرش به اتمام می‌رسد.
حال او هم می‌خندد،
به حال قلب بی‌چاره‌ات می‌خندد!
به حال تو می‌خندد که به حرفش گوش ندادی
و حال در تب و تاب دیدار دوباره‌یِ
مرد رویاهایت به هر سو، قدم برمی‌داری... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
عاشقی هم عالمی دارد!
عاشق می‌شوی؛ امّا در عالم دیوانگی به سر می‌بری،
آن‌جاست که گاه به سرت می‌زند
این زنجیره‌یِ اتصال دیوانگی و عاشقی را
قطع کنی.
غافل از این‌که عاشقی کردن با دیوانگی‌اش شیرین است...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
قفل دست‌هایش
که همیشه گریبان‌گیر دست‌هایِ یخ‌زده‌ات می‌شود،
عجیب دلنشین است!
همان‌جا که یکی از دست‌هایت را
به اسارت می‌گیرد و تو می‌مانی با گونه‌هایی رنگ گرفته
همان‌جا که سرت پایین می‌افتد و
عوض نگاه به او، به سنگ‌فرش‌هایِ خیابان نگاه می‌کنی،
نگاه می‌کنی؛ امّا نه مثل همیشه! با چشم‌هایی پر از حرف
که تنها سنگ‌فرش‌هایِ خیابان، ملقب به «تنها هَمدَمَت»
می‌فهمندشان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
گرمایِ حضورش دلنشین‌ترین احساس ممکن بود!
جایی در چند سانتی‌ام راه می‌رفت
و بی‌آنکه از حال قلبِ دیوانه‌ام
و عقل عاصی شده از احوال قلبم درکی داشته باشد،
حرف میزد
او برایم حرف میزد
و من میان کلماتش گم می‌شدم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
قلبم سنگی رسوبی شده بود
و هر لایه‌اش در یک تو خلاصه میشد!
لایه‌ها امّا تمامی نداشتند...همان‌طور که تو
در میان حرف‌هایم تمامی نداری.
انگار چشم و گوش بسته شده‌ای!
گونه‌هایِ رنگ گرفته‌ام را نمی‌بینی
و نمی‌شنیدی نجوایِ
زبانی از که از دَه کلمه‌ای که ادا می‌کند
نُه تایش در تو خلاصه میشد... .
زبانم عجب حافظ خوبی بود!
قلبم یک ‌بار در گوشش نجوا می‌کرد و او هزار بار تو را می‌خواند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا