***
این روزها پاییز، پاییز سابق نیست
همیشه طوفان میزد به در و پنجره؛
اصلا پاییز، به بارانش معروف است!
اما تازگیها
آسمان فقط بغض میکند؛ اما گریه نه!
کافهها بازند؛ اما سرد و بیروح شدهاند!
دیگر خشخش برگها، حکایت غربت دارند!
شاه قلبم،
سرنوشت پاییز را، از روی من بعد از تو، ساختهاند.
آن اولها، راحت گریه میکردم اما دیگر فقط بغض میکنم .
کمکم، غربت تنهایی، عالمم را گرفت .
صدای خشخش، صدای باتومِ بیرحمیهای تو... .
کم کم کافهها، بیروح شدند.
کم کم... .
آری
کمکم دارم پاییز میشوم... .