متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌‌های سودا زده | NARGES AMIRI کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع NARGES AMIRI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 2,234
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
IMG_20210216_002755_866.jpg
•|به نام خالق عشق که چه زیبا نوشت|•
نام مجموعه: سودا زده
نام نویسنده: NARGES AMIRI
نام ویراستار: werwolf
تگ: منتخب
مقدمه:
تو همانی که غرورش از جنس نابی‌ست که هر رهگذری را مخمودِ خود می‌کند.
درست همان‌طور که من نیز رهگذری بیش نبودم و
گرفتار قلب پاکت شدم!
آری...
من فاخته‌ی کسی شدم که در وصف
شگفت‌انگیزی او ناتوانم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,901
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

580563_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
من جذابیتت را در رخسارت نمی‌سنجم؛
من جذابیتت را در قلبِ پاکت می‌پندارم!
در آن دلِ هم‌چو آیینه‌ات!
در آن چشمان معصومِ مغرور!
در آن صدای پر از ابهت،
که همه را صرف دلبری از تنها یک دل‌داده می‌کنی... .
من این جذابیت را می‌خواهم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
هنوز آن نگاهِ چشمانِ مسخ‌کننده‌ات را به یاد دارم!
هنوز آن برقِ زیبای تیله‌ایِ دو مرواریدت را به یاد دارم.
خدا می‌داند چه حرف‌هایی برای گفتن داشتند که،
از فشارِ سکوت برق می‌زدند!
خدا می‌داند که اگر می‌شد، دست بر چشمان آهویی‌ات می‌کشیدم تا فقط کمی از حجم فریادهای خفه‌ی‌شان را
احساس کنم... .
تا چشمان تو هست،چه نیاز به جادو دارم؟
چشمانِ تو خودِ سِحر است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
فقط آن زمانی که من در فکر توام
و تو،
در همان لحظه در حال تایپ برای من!
عجب تله پاتی جالبی...
من تو را می‌خواهم
و تو مرا!
می‌گویند عاشقان، هر لحظه‌ی‌شان را در فکر معشوق می‌گذرانند.
آری‌‌‌...
من نیز روز و شب، شب و روز در فکرِ تو،
دررؤیای تو،
در دریای چشمانِ تو،
در دشتِ پُر مهرِ قلبِ تو
هستم و از عطشِ عشقت جان می‌گیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
من از تو چیزی نمی‌خواهم... .
همین بودن‌هایت،
شادی‌هایت، برق چشمانت، برایم کافی‌ست.
آن‌قدر برایم کافی‌ست که از دنیایت چیزی نخواهم.
من به دنبال ذره‌ای سرور برای تو هستم،
به دنبال ذره‌ای خوش بودن؛
برای تو که جان و جهان منی!
برای تو که دین و زندگانی منی... .
تنها برای من بودنت کافی‌ست!
حتی مهم نیست کجا، فقط بودنت را می‌خواهم و بس.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
هنوز به یاد دارم، که چگونه دلم را به نامت زدم.
هنوز به یاد دارم، که قسم خوردم جز تو به کسی چشم ندوزم.
هنوز هم پایبند حرفم هستم!
عشقِ تو چنان در دلم رخنه کرده ‌است که،
اجازه کاری را به من نمی‌دهد.
وای از عشقت!
وای از دل،
وای از گرمای پیش تو بودن،
انگار که همه‌ی‌‌شان دست در دست هم گذاشته‌اند تا مرا مجنون‌تر از آنچه هستم، کنند.
اما نمی‌دانند که هنوز هم دیوانه‌ترین مجنونِ شهر منم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
من عشق را آن‌گاه فهمیدم که امواج صدایت مرا به هپروت سپرد... .
عجب موسیقی نابی!
نمی‌دانی که وقتی اولین بار برایم خواندی؛
وقتی برای اولین بار طنین صدایت مرا نوزاش کرد، من کجا و چگونه سیر می‌کردم.
آری...
تو از دنیایم بی‌خبری!
صدایت مرفینی‌ست برای تمام زخم‌هایی که بر روحم خورده است.
می‌توان از درونش غرورت را دید،
می‌توان کوه بودنت را دید،
می‌توان مهربانیت را دید،
حتّی می‌توان قلب بی‌قرارت را که دل تنگی‌اش بی‌داد می‌کند را دید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
قلبم...
وای از قلبم!
وای از این قلب، که تا یاد تو می‌افتد مثل گنجشکی که در قفس، دنبال راه فرار است، به در و دیوار سینه‌ام می‌کوبد.
وای از این زبان!
که تا صدایت را می‌شنود، ناخودآگاه به لکنت می‌افتد... .
وای! وای! وای از چشمانم.
چشمانم را چگونه بگویم؟
وقتی که می‌بیند تو را، بی‌اختیار با لبانِ نداشته‌اش لبخندی به پهنای اقیانوس می‌زند... .
خود را می‌دوزد به راه تا ببیند کِی قرار است این فراق تمام شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,560
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
نمی‌دانم چه ‌ها از تو و عشقی که در وجودم کاشتی را هنوز برایت نگفته‌ام!
اما هرچه می‌گذرد، جدایی از تو سخت‌تر می‌شود... .
بیم دارم، از آن روزی که نباشی و من تنها بمانم.
بیم دارم، که دیگر شاهد برق چشمانت و خنده‌ی لبانت نباشم.
اما در کنار این ترسِ ناشی، امیدی هم دارم؛
امید دارم، که تو می‌مانی!
امید دارم، که تو مرا ترک نمی‌کنی،
تو مرا رها نمی‌کنی و نمی‌کنی و نخواهی کرد... .
من نیز پیش تو خواهم ماند تا ابد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : NARGES AMIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا