- تاریخ ثبتنام
- 22/7/20
- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,538
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
سطح
26
- نویسنده موضوع
- #11
سر ظهر یوسف خسته و بیحوصله بر میگردد. در روی چهارچوب قرار نگرفته، صدای خشدار و بلندش تن اعضای خانه را میلرزاند.
- خاتون...آمال! کدوم گوری سرتون گرمه؟ بیاین دیگه!
ملاله بند و بساط منجوقدوزیاش را جمع میکند و میکوشد تا از پیش چشمهای عسلی خونآلود پدر فرار کند. میترسد ترکشهای خشمش دامن او را بگیرد.
یوسف در راستهی بازار یک دهانه مغازه کفشفروشی دارد هر چند که در ملکیتش شک و شبهه بسیار است! همیشه سرظهر با بدخلقی به خانه میآید انگار تقصیر اهالی خانه است که او باید جان بکَند و نانآور خانه باشد.
فیالحال پشت ستون گچی جا میگیرد و سرک میکشد. آمال با غمزه و ناز به سوی یوسف قدم میگذارد و چشمهایِ سبز آراسته به سرمهاش را به صورت سرخ و عرقریزان پدر میدوزد.
- سلام...
- خاتون...آمال! کدوم گوری سرتون گرمه؟ بیاین دیگه!
ملاله بند و بساط منجوقدوزیاش را جمع میکند و میکوشد تا از پیش چشمهای عسلی خونآلود پدر فرار کند. میترسد ترکشهای خشمش دامن او را بگیرد.
یوسف در راستهی بازار یک دهانه مغازه کفشفروشی دارد هر چند که در ملکیتش شک و شبهه بسیار است! همیشه سرظهر با بدخلقی به خانه میآید انگار تقصیر اهالی خانه است که او باید جان بکَند و نانآور خانه باشد.
فیالحال پشت ستون گچی جا میگیرد و سرک میکشد. آمال با غمزه و ناز به سوی یوسف قدم میگذارد و چشمهایِ سبز آراسته به سرمهاش را به صورت سرخ و عرقریزان پدر میدوزد.
- سلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش