متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌های دست نوشته‌های یک یاوه‌گوی مجنون | فاطمه عبدالهی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #1
«به نام آفریده‌ی جنون»
نام مجموعه: دست نوشته‌های یک یاوه‌گوی مجنون
نام نویسنده: فاطمه عبدالهی
تگ: منتخب
دست نوشته_های یک یاوه_گوی مجنون.jpg
ویراستار:| Ṃὄђᾄммᾄḋ |
دلتنگی را نمی‌توان یک حس قلمداد کرد، بلکه طنابی‌ست ضخیم و زُمخت که دور دلت می‌پیجد
و بعد هی تنگ‌تر می‌شود و تنگ‌تر و تنگ‌ترتر
آن‌قدر که در لحظه‌ای از یک روز، وقتی چیزی به باریدن آسمان نمانده و کلاغ‌ها، یک صدا آوازِ شوربختی را زمزمه می‌کنند، دلت می‌ترکد و تو تمام می‌شوی!
و پایانِ تو می‌شود آغازِ پرنده‌ای بی‌قرار که نمی‌داند چرا حس می‌کند خانه‌اش روی درخت یا بامِ منزلِ پیرزنِ هفتاد ساله‌ی همسایه‌تان نیست، بلکه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

G.ASADI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
41,149
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..


666253_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : G.ASADI

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
نمی‌دانم چرا اسمش را دلتنگی نهاده‌اند؟
دلی نه کنار ماست و نه سالم
هزاران پریدگی و شکستگی دارد؛ گویی صد بار شکسته و دوباره سر هم شده است
چطور تنگ می‌شود؟ می‌شود تنگ نشود؟
همین‌طور شکسته بماند و تکه‌های تیز و بُرنده لعنتی‌اش در گلو و حنجره‌ام فرو روند
اصلاً این خُرده دِل‌ها در نفس‌هایم بنشینند که با هر دم و بازدم تنها درد تنفس کنم
اما فقط تنگ نشود... بد دردی‌ست این دلتنگیِ کوفتی!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
دلتنگی حس غریبی‌ست
که توصیفی برایش نیست
تنها تشبیه است و ایهام و مجاز
خبری نیست از تعریفش
ندارد انگار!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
همین روزها، می‌روم بالای برجِ بلندِ وسط این شهری که بی‌شباهت به جهنم نیست
همان‌جایی که اولین‌بار بوسیدمت و گفتی: «عقل داری تو؟ این‌جا چه جای عاشقی کردنه؟»
خندیدم. گفتی: «چرا می‌خندی دیوونه؟»
گفتم: «خودت میگی دیوونه، آدم دیوونه که عقل نداره بدونه کجا عاشقی کنه!»
خندیدی! چقدر دلربا می‌خندیدی! فقط ای کاش برای آن زنِ مو بلندِ غریبه این‌طور نخندی... طوری که سرت را عقب می‌بری و از ته دلت قهقهه می‌زنی، فقط مال من باشد! فقط مال من! مالِ منی که همین روزها، بالای همان برج، پرنده خواهد شد و یک روز از پنجره اتاقت داخل می‌آید و روی چشم‌هایت بوسه می‌زند، بی‌آن‌که اخم کنی!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
دلتنگی هر چیزی می‌تواند باشد؛
یک خیابان خالی یا یک درخت سروِ تنها مانده میان حیاط آسایشگاهی که از هر گوشه آن نوای پُر محنتی به گوش می‌رسد
یا شاید هم یک پیرزن هفتاد ساله که سال‌هاست موهایش به سپیدی دندان‌هایش شده؛ اما جز مامور برق، کسی در خانه‌اش را نزده... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دلتنگی همیشه بیدار است
خواب ندارد انگار! بی‌کار است یا شاید هم کارش اذیت کردن ماست
تعهد داده در هر شرایطی حالمان را بگیرد! دیوانه!
حتی زمانی که در عمیق‌ترین قسمت خواب شبانه‌مان نیز هستیم، دست بر نمی‌دارد
می‌شود تصویری از دلربایت، دلربایی که خیلی وقت است دل از ما نمی‌رُباید
و بعد می‌آید می‌نشیند پشت پلک‌هایت و تو تمام شب غرقِ او می‌شوی
آن وقت زمانی که با نوازش پرتوهای آفتاب برمی‌خیزی
گمان می‌کنی شبی رویایی را پشت سر نهاده‌ای و دلبرت به خوابت آمده
غافل از اینکه دلتنگیِ بی‌رحم، خودش را به شکل او درآورده و تو را به ریشخند گرفته!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
سکوت مملو از بغض‌های فرو خورده است
امان از روزی که سدِ این سکوت بشکند و چشم‌ها ببارند
سیل همه‌ی شهر را خواهد برد!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
رها شو و پرواز کن
چو پرنده‌ای که به تازگی از مادر پرواز آموخته
ذوقِ زندگی در همین پروازهاست
آدمی چطور اسیر باشد و زندگی کند؟
اسیرِ زمین
اسیرِ زمان
اسیرِ زهرِ خون‌آلود طعنه‌ها
پَر بزن و اوج بگیر
زندگی کن، تنها زنده نباش!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
شب‌های من نه سیاه‌اند و نه سفید
شب‌های من نارنجی‌اند
همان نارنجیِ آسمانِ غروبِ جمعه
که دلتنگی چو مار دور تنت می‌پیچد و نگرانِ فردای نیامده، حسرتِ دیروز می‌خوری و حال مغموم از بی‌اعتنایی تو، می‌رود و به گذشته پیوند می‌خورد.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا