- ارسالیها
- 5,240
- پسندها
- 31,593
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 51
- سن
- 19
- نویسنده موضوع
- #11
***
«اشکهایم رگبار کلماتی است که قلبم نتوانست آنها را به زبان بیاورد!»
ما کجاییم؟!
ما درست در مابین مرز مرگ و فقر
ایستادهایم.
گردباد بدبختی؛
میوزد و سیلی میزند بر صورتمان!
ما اختیار از دست دادهایم و میلرزیم مانند بید...
چارهای کن ای جسم ناچار
از هر طرف میزنند به تو یک زخم نابکار!
شده دیده ببندی به روی زمانهای که دشمن توست؟
این منم با چشمانی بسته و طوفانی در ذهن... .
نمانده رسم وفاداری،
دیده باز نمیکنم!
میخورم زخم از طرف همان دوست نالوتی.
«اشکهایم رگبار کلماتی است که قلبم نتوانست آنها را به زبان بیاورد!»
ما کجاییم؟!
ما درست در مابین مرز مرگ و فقر
ایستادهایم.
گردباد بدبختی؛
میوزد و سیلی میزند بر صورتمان!
ما اختیار از دست دادهایم و میلرزیم مانند بید...
چارهای کن ای جسم ناچار
از هر طرف میزنند به تو یک زخم نابکار!
شده دیده ببندی به روی زمانهای که دشمن توست؟
این منم با چشمانی بسته و طوفانی در ذهن... .
نمانده رسم وفاداری،
دیده باز نمیکنم!
میخورم زخم از طرف همان دوست نالوتی.
آخرین ویرایش توسط مدیر