- نویسنده موضوع
- #21
رگ خواب تو را خواندم و ماند آه در سینه
به زیر بار عصیانگر چه پشت خم شکستی
به روی خلق دادی روی از دیوار و در رفتم
چو دیدم روی تو، از کرده خود پشت بستم
ز بیتابی دل خود را تو آخر در جهان گم
بر آن آیینه عیب خویش را از چشم من جستی
به قدر حسن خود میخواستم در عالم امکان
به یک دیدن جهانی را ز دلها واشکستی
ز حرف سخت با من میزدی لاف درشتیها
چه کردم کز دلم بشکستی و از سنگ برستی
درین ره میتواند قطع شد راه طلب فیّاض
چه جای کوشش گم کرده، چون توفیق وارستی
به زیر بار عصیانگر چه پشت خم شکستی
به روی خلق دادی روی از دیوار و در رفتم
چو دیدم روی تو، از کرده خود پشت بستم
ز بیتابی دل خود را تو آخر در جهان گم
بر آن آیینه عیب خویش را از چشم من جستی
به قدر حسن خود میخواستم در عالم امکان
به یک دیدن جهانی را ز دلها واشکستی
ز حرف سخت با من میزدی لاف درشتیها
چه کردم کز دلم بشکستی و از سنگ برستی
درین ره میتواند قطع شد راه طلب فیّاض
چه جای کوشش گم کرده، چون توفیق وارستی
آخرین ویرایش توسط مدیر