- نویسنده موضوع
- #31
رگ خواب تو را خواندم و ماند آه در سینه
تو میروی و میترسم از دل تو را خبر نکنم
به کوی عشق تو من می روم، ولی چه کنم؟
که پای خود به هوای تو زیر سر نکنم
حدیث عشق تو با دیگری چه گویم راست
کهگر ز سر نکنم تا به پای سر نکنم
ز دل چگونه سر صلح و آشتی گیرم
که میرویم و سر صلح و جنگ در نکنم
هزار بار به جان آمدم ز جور رقیب
هنوز یک سخن تلخ از آن شکر نکنم
اگر به خشم روی، اوحدی، تو و دل من
به هر چه رأی کنی، من به جان خطر نکنم
تو میروی و میترسم از دل تو را خبر نکنم
به کوی عشق تو من می روم، ولی چه کنم؟
که پای خود به هوای تو زیر سر نکنم
حدیث عشق تو با دیگری چه گویم راست
کهگر ز سر نکنم تا به پای سر نکنم
ز دل چگونه سر صلح و آشتی گیرم
که میرویم و سر صلح و جنگ در نکنم
هزار بار به جان آمدم ز جور رقیب
هنوز یک سخن تلخ از آن شکر نکنم
اگر به خشم روی، اوحدی، تو و دل من
به هر چه رأی کنی، من به جان خطر نکنم
آخرین ویرایش توسط مدیر