- نویسنده موضوع
- #41
رگ خواب تو را خواندم و ماند آه در سینه
که از نظاره روی تو شد در خواب بیهوشی
دلم می پیچد از هر موی در زلف پریشانت
از آنرو در خم زلفت نمیگیرد سر مویی
نظر بر قامت رعنای شمشادت نمیاندازم
که هر گه میبرم از چشم خود سرو تو را هویی
ز خون دل چنان پر شد پیاله روی در صحرا
که میروید بجای لاله از هر لاله بر رویی
ز شوقت بر لب جویی فتادم همچو نیلوفر
به بالای توگر سروی ببینم بر لب جویی
به کویت هر سحر چون غنچه میغلتم به صد زاری
مگر باشد نسیم گلستانش از گل بویی
چه خوش باشد که چون در پای تو کشته شوم، جانا
اگر زین دست برخیزد به زاری خاک من گویی
چو بوی زلف تو با باد صبا همراه شد با او
اگر باشد نسیم آشنایی از سر کویش
ز شوق آن که باشد خاک پایش بوسه بر دستم
به زیر پات میدارم هم از خاکم سر...
که از نظاره روی تو شد در خواب بیهوشی
دلم می پیچد از هر موی در زلف پریشانت
از آنرو در خم زلفت نمیگیرد سر مویی
نظر بر قامت رعنای شمشادت نمیاندازم
که هر گه میبرم از چشم خود سرو تو را هویی
ز خون دل چنان پر شد پیاله روی در صحرا
که میروید بجای لاله از هر لاله بر رویی
ز شوقت بر لب جویی فتادم همچو نیلوفر
به بالای توگر سروی ببینم بر لب جویی
به کویت هر سحر چون غنچه میغلتم به صد زاری
مگر باشد نسیم گلستانش از گل بویی
چه خوش باشد که چون در پای تو کشته شوم، جانا
اگر زین دست برخیزد به زاری خاک من گویی
چو بوی زلف تو با باد صبا همراه شد با او
اگر باشد نسیم آشنایی از سر کویش
ز شوق آن که باشد خاک پایش بوسه بر دستم
به زیر پات میدارم هم از خاکم سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.