میخندی گریه میکنی بی تفاوتی ؟
برایم دیگر هیچ مهم نیست
من هستم ویک مشت
آرزوهای مچاله شده ای ذهن آشفته ام
نفس ستاره ی شبم قطع شد
بیکباره همه جارا روشنایی پر کرد
به خیالم یک لحظه تو آمدی ؟
چه خیال واهی
گفتند شهاب بود ....
من از دست تو به جنون رسیده ام
این شعر روی دلم سنگینی میکند
بگذار بنویسمش
که مکدر نکند خاطرم را
بگذار بنویسمش
این شعر راهمین جا
نوشتمش
شعر ........بازهم بنویسمش سبک نشده ام ؟
شعر............شعر.....تکرار بی وقفه ی
تر دید هایم است .
سر بر بالینت مینهم
کودکانه میگریم
برایم لالایی میخوانی ؟
عجیب دلتنگت هستم .....
موهایم را نوازش میکنی
صدایم رامیشنوی مادر.....؟
گهواره ام را کجا گذاشته ای ؟........
حیرانم! وقتی
دستانم بعد تو درلمس گلی عاجز است
نیمه وقت
در تاریکی حیرت ماه وآیینه
خورشید وهم را
به دست میگیرم
بوسه ی خیس مینهم بر رخسارش
چرا بی قاعده نمیسوزم ....؟
آهای پرستو های مهاجرصدایم را میشنوید
تیرک چراغ تنهای
پشت پنجره ی اتاقم
از دستتان دلگیر است
به کجا کوچ کرد ه اید
چرا سیم های برق را تنها گذاشته اید
حتی شما هم
بی وفاید
یار دیرینه اش...