متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مجموعه دلنوشته‌های در اشتباهِ گذشته ماندن | Aby کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خالق عقل

نام اثر: مجموعه دلنوشته‌های در اشتباهِ گذشته ماندن
نویسنده: آبی«زینب.م»
ژانر: درام
مقدمه:
نمی‌دانم چه رازی‌ است میان ماندن و نماندن؛ آدم‌ها دیده‌ام که در خاکستر عشق‌سوزانشان، دست و پا می‌زنند و به دنبال امیدی، عشقی، محبتی یا حتی توجه اندکی از او دریابند. فقط من می‌دانم همیشه نمی‌توان به رابطه‌ای فرصت داد. که چه شود؟! بیشتر آسیب بینم؟ نه... من این‌گونه نیستم... خود را وقف در اشتباه ماندن‌ها نمی‌کنم... .
 
آخرین ویرایش
امضا : Aby_ZM

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,179
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•





آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...


585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg







نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روحـــناهی

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
اشتباه کردن، اشتباه نیست؛ در اشتباه ماندن است که اشتباه است. این اشتباه‌ها می‌تواند از هرچیزی سرچشمه بگیرد!
تنها امیدوارم فقط این من نباشم که از اشتباهات و حماقت‌هایم، تجربه‌ای بیرون بکشم و به خود نوید خوشحالی بی‌پایان دهم. امیدوارم تنها نباشم... .
دست زدن به اشتباهات گذشته، چیزی جز درد برای دل به ارمغان نمی‌آورد.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
خندیدن به همه‌چیز و بیخیال بودن، از جایی شروع می‌شود که به جای توجه به آدم‌های گذشته، به عزیزان حال عشق بورزی.
به جای حسرت حرف‌های گفته و ناگفته، برای همه آرزوی خوشبختی کنی.
به این مرحله رسیدن، حس رهایی می‌دهد. درست است؛ زمانی که دیگر گذشتگان را رها کنی و تنها شب‌ها، با گل‌های بالشتت دور از چشم همه درد و دل کنی، بزرگ شده‌ای!
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
ادامه دادن به زندگی، به حماقت‌هایت بستگی دارد. با فکر به این حماقت‌ها، نه می‌خوری و نه می‌خوابی؛ خود را غرق در هوس و مِی وسیگار می‌کنی؛ به جای لفظ خوش، اطرافیانت را از خود می‌رنجانی!
و از خالقت می‌پرسی، خدایا چرا؟! تنها باید در این دادگاه ناعادلانه، برای خدا تأسف خورد! که بنده ناسپاس، خود را نابود می‌سازد و با پس گرفتن کارمای‌اش، این مخلوق است که از خالق گله می‌کند. چه جالب است رسم عاشقی!
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
آن‌قدر به دردهایم عادت کرده‌ام که گویی جای‌شان هم حس نمی‌شود. همانند سوزن انسولین؛ بار اول برای پوستی به حساسی روح‌من، آن‌قدر درد دارد که جایش را به همگان نشان می‌دهم و از تزریق کننده گله می‌کنم. از بار دوم، دیگر کمتر و کمتر می‌شود؛ تا جایی که به محض فرو رفتن سوزن، تنها برای مخفی کردن سوزش، خنده‌ای سر می‌دهم.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
به یاد دارم عزیزی همیشه می‌گفت: «به دنیا آمده‌ایم تا چیزهایی که دوست داریم، از دست بدهیم و به راه تکامل دست پیدا کنیم.»
در آن زمان، هرچه کردم نتوانستم درک کنم، منظورش چیست؟ حتی به ترس از گفته‌ ی او، نخواستم وابسته‌ی کسی باشم. اما... در یک غروب‌سرد و زمستانیٍ بدون‌برف، فهمیدم ترس چاره‌ی کار نیست؛ آدم‌هایی همانند او خواهند رسید که درد از دست دادن را فدای آن لحظه‌های باهم بودن می‌توان کرد. این تا جایی می‌تواند ادامه پیدا کند که بفهمی گذشته هرچه تلخ‌تر باشد، لبخند پرنورتری برای حال ارائه خواهد داد.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
عشق و عاشقی در زمان درست خواهد رسید. درجایی که انتظارش را نداری، دلش را به دلت گره خواهد زد. آن‌موقع حتی متوجه نمی‌شوی که چگونه صدای پاهایش را می‌شناسی، عطر تنش را از دور تشخیص می‌دهی، با کوچک‌ترین بی‌توجهی کلافه می‌شوی، زمانی که کنارت است حال خوبی داری و زمانی که نیست... .
پس عجله نکن و دنبالش نگرد؛ گذشتگان را فراموش کن و زندگی‌ات را سامان بده، او خواهد آمد. درست زمانی که توقع‌اش را نداری... .
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
من شعارها می‌دهم، نصیحت‌ها می‌گویم، آوازه‌ها سر می‌دهم اما در خلوتم... لیست موسقی‌های مورد علاقه‌ام را باز می‌کنم و از زمانی که هدست را روی گوش‌هایم نهادم، ذهنم را از این دنیا ترک می‌دهم.
گذشته، پاک نمی‌شود؛ ترمیم و جبران هم نخواهد شد؛ فکر به همه‌ی این‌ها حتی باعث می‌شود ندانم چگونه، دیگر صدای موسیقی را گوش نمی‌دهم و تنها در سرم می‌چرخد: او هم به من فکر می‌کند؟ خاطره‌ها را با موسیقی‌هایمان همانند من، مرور می‌کند؟ گمان نکنم.
 
امضا : Aby_ZM

Aby_ZM

کاربر فعال
سطح
17
 
ارسالی‌ها
1,815
پسندها
9,043
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #10
به این فکر می‌کنم در چهل‌سالگی، چگونه‌ام؟ قطعاً پیاده‌روی‌های شبانه‌ام را ترک نخواهم کرد؛ به جای بیشتر حرف زدن، بیشتر در افکار خود غرق خواهم شد؛ بیشتر خواهم خندید؛ حتی می‌توانم حدس بزنم دیگر دوشنبه‌ها، روز مورد علاقه‌ام در هفته نیست.
شاید تو هم چشمانت کمتر بدرخشد، دیگر کمتر به آراستگی الانت رسیدگی کنی و نقاشی‌ام را در میان کتاب‌های قدیمی، فراموش کنی.
حس الان مرا یقین دارم در آن زمان، وقتی که تصادفی تکه‌کاغذ سیاه و سفید از کتاب بی‌افتد و تو، با کنجکاوی تصویر را کنکاش می‌کنی، درک خواهی کرد. آن زمان، به یاد می‌آوری در اشتباهِ گذشته بودن و منظور من از تمامی حرف‌هایم، چه بود. اما دیگر من نیستم که همانند همیشه، دست در قفل‌های موهایت ببرم و به تو آرامش خاطر دهم.
 
امضا : Aby_ZM
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا