بي شكـ ذهن خسته ام، ديگر قدرتــ ندارد به زندگي بينديشد!
ديگر در وصف حالم، كلمه اي نيست كه بر كاغذ نياورده باشم...
شايد اين ذهن خسته، بايد همه چيز را كنار بگذارد و از همه چيز دست بكشد!
مي خواهم خداحافظي كنم؛ خداحافظي كنم از نوشته هايم، از نوشته هايي كه گاه طولاني بودند اما كوتاه شدند، از نوشته هايي كه تمام احساسم را صرفشان كردم اما بي احساس جلوه شدند، از نوشته هايي كه گاه نه نظم داشتند و نه فعل!
خداحافظ تمامِ احساس هاي بي احساس،
خداحافظ تمام حرف هاي نگفته اما نوشته شده!
همه اش خط مي خورد...
احساس هايم، حرف هاي نگفته ام، بغض هويدا در صدايم، اشك هاي ريخته شده بر كاغذِ خاكـ گرفته ي دلم،
همه اش همينجا دفن مي شود...
بين خودمان بماند،
اين روزها عجيب غم زده ام!
بين خودمان بماند اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.