روی سایت دلنوشته‌ی يک روح يخ‌زده | Levi کاربر انجمن یک رمان

[Lindaw]

چشمان من کورند
و در کورترین نقطه‌ی دنیا جا خوش کرده‌اند؛
زیرا عاجزند از دیدن ذهنی که تلخ‌ترین عالم دنیاست... .

 

[Lindaw]

من نحسم!
مانند تو
كه مرا مِهی كردی
تا دل نبيند
عشق به كدام سو راهی‌ست...!

 

[Lindaw]

نمی‌دانم
کجا بود و کِی...
که به تلخ‌ترین حس دنیا دل بستم...
ای غم!

 

[Lindaw]

فردا جالب نیست
مانند امروز،
که فردایی برای دیروز است!
نگاه‌ها نیز خوشایند نیست
زیرا زهری‌ست
برای فردایی نو...!

 

[Lindaw]

دلم خاموش است
و حس‌ها گم گشته‌اند...!
عشق تعریف نشده است
روزگار قاضی شده است
و نگاهی عاشق...
بالای چوبه‌ی دار...
و حسی تلخ، جلاد نگاه تو... .

(تقدیم به کسی که عشقم به او ممنوعه بود!)

 

[Lindaw]

یاد تو حس قشنگی‌ست
که در دل دارم
تو چه باشی چه نباشی...
نگهش می‌دارم!

 

[Lindaw]

برایم متحیر‌کننده است
که در این ماه دلتنگ...
دور می‌شویم از او از یارانش
و با خود زمزمه می‌کنیم:
«چه روشن فکرند! ما هم مانند آن‌ها باشیم!»
غافل از این که ما نادانی بیش نیستیم...!

 

[Lindaw]

برو! بگذار لحظه‌ای
قدم بگذارم بر روی ره تنهایی...
سير شوم از هر چه دروغ است
دور شوم از هر چه خيال است

اين‌ها راحت‌تر از نامردیِ توست
اين‌ها با مرام‌تر از بی‌مرامیِ توست

 

[Lindaw]

منم و...
قصه‌های بی‌انتها
با سه‌نقطه‌ی گذرا... .

منم و
اشک‌های بی‌مهابا
كه سرازيرند روی گونه‌ها... .

 

[Lindaw]

خوش‌خيالم به بی‌خيالی‌هايم!
كه مرا دور می‌كند از رویاهای تاريكم!