• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ سیمگون برفی | زهرا محمدی کاربر انجمن یک رمان

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
44
امتیازها
40
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سیمگون برفی
نام نویسنده:
زهرا محمدی
ژانر رمان:
#تراژدی #عاشقانه #فانتزی
کد رمان: 5665
ناظر: ❥لیلیِ او ❥لیلیِ او

خلاصه:

حسد و نیرنگی که در وجودش نهفته بود، روزی او را به مرادش رساند؛ اما غافل از این‌که سیم‌گون برفی در چنگال خباثت بود. تمام عمر، خونابه‌ای از درد فراق، بر ديدگان شاهزاده‌ی دلباخته به راه بود. ابهام شهرواها را آلوده نمود و افسونی به ظلمات شام‌گاه را بر جان سیب گلگون قوطه‌ور انداخت...
اما آخر عاقبت این بود، که سپید برفی دگر با بوسه‌ی معشوقش باز نگشت!
 
آخرین ویرایش
امضا : زرطلا

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,744
پسندها
21,588
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
44
امتیازها
40
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

حسد درون کالبدش را چرکین نمود و از پشت بر خواهر خود خنجر زد.
او باطن پاکی نداشت، که بهترین‌ها بر او دل ببندند.
او با یک اشتباه، هزاران گناه کرد و زندگی را از خودش، خواهرش و شاهزاده‌ی دلباخته قصه گرفت!
جادویی به ظلمت شب، سیب را آلوده به اندوه کرد و اما آخر این بود، که سفید برفی با بوسه‌ی معشوق دگر باز نگشت!
 
آخرین ویرایش
امضا : زرطلا

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
44
امتیازها
40
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول: خونابه‌ی اشک

مروارید‌‌های شفافی از دیدگان خاکسترگونش رها می‌گشت. نگاهش روی موهای به رنگ شام‌گاهش که گل مینا زینت بخش آن بود، نشست و با اندک بغض درون گلویش که همانند تیغ صدایش را می‌شکافت، گفت:
- به نظرت کار دیگه‌ای ازم بر می‌اومد؟
ونوس دست بر جامه‌ی زرین رنگش که حال سرشار از خون گلگون بود، کشید و با تأسف لب زد:
- چرا که نه؛ مثلاً می‌تونستی... اِه می‌تونستی... .
آپولون میان سخنان خواهرش ونوس پرید و با مظلومیت ذاتی‌اش گفت:
- باور کن چاره‌ی دیگه‌ای نداشتم! به نظرت چی‌کار می‌کردم؟ کاریه که شده.
ونوس با پریشانی سر به زیر انداخت و به چوب‌های خشکیده‌ی زیر پاهایش خیره گشت و گفت:
- خودمم نمی‌دونم! اصلاً نفهمیدم چی شد.
آپولون پلک بر هم فشرد. دستان آلوده به خونش را سمت گونه‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زرطلا

زرطلا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
29/6/24
ارسالی‌ها
20
پسندها
44
امتیازها
40
سن
15
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آپولون با همین درنگ که او نقشه‌ای دارد، شتابان از او پرسید:
- چه ایده‌ای داری؟
ونوس چیزی نگفت، چین و شکن بر چهره‌اش افزود و خنجری را که در قفسه‌ی سینه‌ی ندیمه‌ فرو رفته بود، از جا در آورد که خون سیه‌ای بر صورتش پاشیده شد. آپولون گنگ و متعجب به کار‌های شگرف او خیره شده بود؛ ولی بالاخره طاقت نیاورد و پرسید:
- داری چه غلطی می‌کنی سیمگون برفی؟
می‌دانست ونوس از این لقب متنفر است اما باز آن را به زبان آورد. ونوس از حرص لب بر هم فشرد، چیزی نگفت و تنها خنجر را به سمت پاهای آپولون پرتاب نمود که صدای خش‌خش برگ‌ها بلند شد. سرتاسر این جنگل وسیع پر از برگ‌های پیر و برهوت بود. هرچند بهار بود اما از خشکی این برگ‌ها کاسته نشده بود! همه‌ی این‌ها دلیلی گشت که اعصاب به هم ریخته‌ی آپولون بیشتر ویران شود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : زرطلا

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا