- ارسالیها
- 221
- پسندها
- 1,612
- امتیازها
- 9,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #71
کفشهایم را در آوردم، دمپایی راحتی که دنیز برایم گذاشته بود، پوشیدم و زودتر از بقیه وارد اتاق پذیرایی شدم. اتاق به سبک مینیمالیست بود، ساده و خلوت، مبلمان با ترکیبی از رنگ سیاه و سفید در دو سمت اتاق چیده شده بودند. در کنار مبلمان کوسنهای نرم و مخملی و میزهای پذیرایی چوبی قرار داشت. روی کفپوش چوبی اتاق فرش خاکستری و سفید با طرحهای هندسی پهن بود. روی مبل نشستم، کنارم تینا، زینب و لوپیتا نشستند. دنیز با پسرها روبهروی ما نشست و ما را به دختر عمو و پسر عمویش که تازه وارد اتاق شده بود، معرفی کرد. وقتی فهمیدم آندو دو قلو هستند، خیلی تعجب کردم، برایم جالب بود؛ چون خیلی متفاوت بودند. شک نداشتم، بقیه هم در همین فکر هستند. پسره که اسمش مرد بود، انگار ذهنمان را خوانده بود، چون قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش