- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 583
- امتیازها
- 3,113
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #21
به خودم آمدم و با دستپاچگی نگاه از او برگرفتم، سرخ و سفید شدم و بنای انکار و تعارف گذاشتم، دست آخر هم با کلی تعارف و خجالت و شرمندگی به طرف در عقبی ماشینش رفتم و سوار شدم. داخل ماشینش لوکس بود و منی که تا به حالا سوار چنین ماشینهایی نشده بودم، سعی کردم طبیعی رفتار کنم و طوری وانمود کنم که این چیزها برایم بیاهمیت است. برای همین به جلد مشکی کتاب قطور درون دستم چشم دوختم، چهقدر از حرکت سریع و بدون فکرم در برخورد با او خجالتزده بودم. او حرکت کرد و سکوت سنگینی بین ما حکم فرما بود تا اینکه مدت زمان طولانی گذشت و سکوت میان ما را شکست و گفت:
- از کجا برم؟
سرم را بالا آوردم، از آینه ماشین به من زل زده بود و منتظر جواب بود از شیشههای دودی ماشین به بیرون نگریستم؛ اما متوجه نشدم کجا هستیم...
- از کجا برم؟
سرم را بالا آوردم، از آینه ماشین به من زل زده بود و منتظر جواب بود از شیشههای دودی ماشین به بیرون نگریستم؛ اما متوجه نشدم کجا هستیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.