متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عقب‌گرد | حنا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع m._.r
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 51
  • کاربران تگ شده هیچ

m._.r

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
38
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
عقب‌گرد
نام نویسنده:
حنانه شیرزاد
ژانر رمان:
#تراژدی #اجتماعی #روان‌شناختی
کد رمان: 5751
ناظر: Fatima_rah85 Fatima_rah85

خلاصه:
صبورا دختری که با انواع بیماری‌های روحی و روانی دست و پنجه نرم می‌کند، روزگار چنان بر او تیره گشته، که خود هم از وجودش بیزار شده و قصد خودکشی می‌کند. اما، ستایش هم‌سلولی او در تیمارستان به یاری‌اش می‌شتابد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

❥لیلیِ او

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,874
پسندها
22,643
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او

m._.r

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
8
پسندها
38
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
《 صبورا 》
دست‌هایم را به تخت بسته بودند و به دست و پا زدنم اعتنا نمی‌کردند. دهانم را برای جیغ زدن باز می‌کردم. ولی، اصوات بی‌صدا از گلویم خارج می‌شدند و پرستار با دقت‌‌ آرام‌بخش را در رگ‌هایم تزریق می‌کرد. نمی‌خواستم باور کنم که دیوانه‌ شده‌ام، درست می‌گویم دیگر؟ اصلاً چرا مجنون نگوییم؟ یادم نمی‌آید چرا آن شب نحس از خانه بیرون آمدم‌ و چه شد که سر از این مکان‌ منحوس‌ درآوردم‌. یادم نمی‌آید یا نمی‌خواهم به یاد آورم که چگونه از خانه و کاشانه‌‌ام دور شدم‌ و سعی کردم مثل یک انسان آزاد زندگی کنم. اما، دست بر قضا نتوانستم در برابر ناملایمات‌ روزگار دوام بیاورم‌ و سرانجام مرا به اینجا کشاند.
قصه‌ای داشتم در دل و اشکی بر دیدگانم‌ که هر کس‌ به آن پی می‌برد، بر حال زارم گریه می‌کرد.
روزها‌ کند می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا