متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشتۀ من و دریای دلم | t.sh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع t.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 3,268
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
87227

نام دلنوشته: من و دریای دلم
نام نویسنده: t.sh
مقدمه:
تا به حال دلم را دیده ای؟...
خرده های مانده و بند نزده اش را چطور؟...
تا به حال بر دلم دست کشیده ای؟... خاک آن را دیده ای؟...
زخم بی شمار بررویش را چطور؟... آن هم دیده ای؟...
تا به حال دلم را دیده ای؟...
خنجر عمیق مانده در آن را هم دیده ای؟...
بی توجهی های به آن را چطور؟... دیده ای؟...
رد پای عشق را هم دیده ای؟...
آب خشکیدۀ دلم را هم دیده ای؟...
دریای دل من دریا بود حال شوره زاری بیش نیست...
 
آخرین ویرایش

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
دل بود و شادی هایش...
عشق بود و خنده هایش...
مهر بود و داده هایش...
روز بود و آرامش هایش...
اما...
دل هست و غم هایش...
عشق هست و گریه هایش...
مهر هست و دست رفته هایش...
شب هست و اضطراب هایش...
چه تفاوت هایی است میان دیروز و امروز...
چه تفاوت هایی است میان من دیروز و من امروز...
چه تفاوت هایی است میان ...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
خشک شد...!!!
بر رویش سد زدند و خشک شد...!
دلم را می گویم...!
آنقدر آب آمد از چشمان بی فروغم که خشک شد دریای دلم...
آنقدر گفتم و گفتند دل خود را بگیر ...
که هر چه آب بود بخار شد!...
شوره زاری که ماهی های احساسم در آن تلف شدند...
دیگر از من توقع طراوت را نداشته باش...
چرا که نیست هیچ آبی برای طراوت بخشیدن...
من دگر دریا دل نیستم...
من...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
تا به حال عادت کرده ای؟...
به یک حس...
یک کار...
یک حرف...
یک رفتار...
من عادت کرده ام...
به عشق...
به نوشتن...
به دوستت ندارد!...
به گریستن...
تو چطور؟
تا به حال به این فکر کرده ای همان آدمی که خوب می دانی که نگاهش خیره بر رویت است و بار ها مچش را گرفته ای... دوستت دارد؟
نکند عادت کرده ای به دوست داشته شدن...
تا به حال فکر کرده ای که شاید باید دوستش بدارم؟...
تا به حال نخواستی به من فکر کنی؟...
باشد خیالی نیست...
ما که عادت داریم...
باز هم آرزوی نیک برایت...
ما باز هم عاشق تو هم مثلا بی خبر...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
دریا را دیده ای؟...
وسعت بی کرانش را در نظر چشم دیده ای؟...
مروارید ها را چطور؟...
ماسه های نوازش دهنده را هم دیده ای؟...
من دیده ام...
آن موقع که چشمان تو را دیدم...
آن موقع که مروارید اشک هایت را دیدم...
آن موقع که نوازش دست هایت را لمس کردم...
و باز هم خشکید...
دریای چشمانت، دریای دلت...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #6
میدانی غم چیست؟...
غم همانی است که همانند یک رود بر صورتت جاری است...
غم همانی است که باعث خیره شدنت می شود...
همانی است که توی پر سر وصدا را ساکت می کند...
همانی است که توی آرام را بی قرار می کند...
همانی است که برون گرا را درون گرا می کند...
اصلا غم همانی است که اونی که بودم را تبدیل به اینی که هستم کرد...
من غم را دوست ندارم...
 
آخرین ویرایش

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #7
درد را لمس کردم با رفتنت...
غم را حس کردم با نماندنت...
قلب را از دست دادم با هر قدمت...
اشک ریختم با هر غمت...
زجر کشیدم با هر دردت...
شکنجه شدم با هر زخمت...
غرورم را شکستم به خاطرت...
عزت نفس را از کف داده ام برایت...
من دیگر آن آدم سابق نیستم...!
من دیگر آن آدم سابق نیستم...!
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #8
من خوبم فقط کمی به مسکن آغوشت نیاز دارم...
من خوبم فقط کمی به آب چشمانت نیاز دارم...
من خوبم فقط کمی به نوازش صدایت نیاز دارم..
من خوبم فقط کمی به هوای عطرت نیاز دارم...
من خوبم فقط...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #9
دلم گرفته...
از تاریکی شب...
از نور نداشتن ماه از خود...
از رفتن هایی که می روند ومن باز می مانم...
از بید دلم که با هر بادی می لرزد...
از دلی که می خواهد اما نمی رسد...
از طویل بودن این فاصله...
از بی خبری ها...
از...
 

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #10
امروز می خواهم خود را خالی کنم...
از هر چه دق و دلی...
از هر چه محدودیت...
از هر چه عشق و علاقه...
از هر چه غم...
از هر چه حس...
من خود را خالی می کنم...
تا مجبور نباشم نگاه کنم و به رو نیاورم...
تا کسی نباشد که بتواند با رفتارهایش روی اعصابم برود و به هدفش برسد...
امشب آنقدر اشک میریزم تا چشمۀ چشمانم بخشکد...
امشب من از خود بودن هم خارج می شوم...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا