روی سایت دلنوشتۀ من و دریای دلم | t.sh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع t.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 71
  • بازدیدها 2,967
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
دلم گرفته...
دلم تنگ شده...
دلم پر درد شده...
دلم پر غم شده...
دلم سوخته...
دلم شکسته...
دلم...
آخ که دلم چقدر دچار شده...
می خواهم کسی را پیدا کنم... برایش بگریم و بگویم و او فقط بشنود و دلداری دهد...
سرزنش نکند...
فقط درک کند...
آه اگر بشود...
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
من چند خط بنویسم؟...
چند کلمه؟...
چند حرف؟...
بگو چقدر؟ تا بنویسم و ثابت کنم حسم را به تو...
ای بی خبر خواهشا با خبر شو...
زیرا این دختر در حال از دست رفتن است...
اگر از دست بروم... خب می روم...
برای که مهم است؟...
اما خب حتی عذاب وجدان هم نمی گیری؟...
نه برای چه بگیری؟...
وقتی که با خودت می گویی چه بهتر که رفت...
و بعد می روی سراغ صاحب حست...
پس بی خیال...
لازم نیست با خبر شوی!!!
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
من یک دخترم!
من یک دخترم با یک دنیا غرور...
من یک دختر با یک دنیا ناز و عشوه...
من یک دخترم با یک دنیا نفرت آماده...
من یک دخترم با یک دنیا عشق ذخیره...
بنابر این مواظب باش که نخوای غرورم را خدشه دار کنی،نخواهی ناز و عشوه هایم را دست کم بگیری، مراقب باش نفرتم را از آن خودت کنی و هرگز به دروغین مرا عاشق خودت مکن...
 
آخرین ویرایش

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
هوای دلم ابری است منتظر بارانی سیل آسا باشید...
میدانی؟!
با اینکه امروز جمعه نیست اما هوای حال جمعه را دارد...
بغض اندرون عصر جمعه را دارد...
و من چقدر دلتنگ تو هستم...
مدت هاست منتظرم ملاقاتت کنم اما باید کجا برم؟...
می گویند شاید هفتۀ دیگر به پیشت برویم و من آیا تا اون روز طاقت میاورم؟...
باید صبور باشم و آیا تو توان صبر را در من میبینی؟...
نمی دانم دیگر چه بگویم؟...
اما...
دوستت دارم...
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
دیگر غروب ها هم دلگیری اش خاص نیست...
شب ها تاريكي اش نام ظلمت نمي گیرد...
آتش سوزنده نیست...
خانه تنگ نیست...
چون...
آنقدر از تو دلگیر هستم که غروب به چشمم نیاید...
آنقدر در تاریکی اتاق نشسته ام و به تو فکر می کنم که تاریکی شب برایم ظلمت نباشد...
آنقدر در عشقت سوخته ام که حتی آتش هم مالی نباشد...
آنقدر دلتنگ تو هستم که کوچکی خانه به چشم نیاید...
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
شبانه روز می اندیشم...
به تو...
به حسم...
به قلب زخم دیده ام...
به...
آنقدر می اندیشم که به خواب می روم...
اما...
در خواب هم هستی!!
بیدار می شوم و باز هم اندیشه ات...
ادامه دارد همچنان...
و من پی می برم به عمق عشقم...
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
یه بند دارد قلبم می شکند...
از آن موقع که تو از قلبم رفتی...
آدم ها هم نامرد شدند...
نمی دانم شاید من آنقدر در عشقت غرق شده بودم که همه را خوب می پنداشتم...
اما این روز ها یکی دوبار شکستن دیگر عادی شده...
می دانی چیزی که یکبار بشکند دیگر شکستنش برای دفعات بعد راحت تر است...
بغض صاحبخانۀ گلویم شده...
خسته شدم...
خسته شدم از اینکه سر پایین بیندازم تا اشک هایم را نبینند...
من خرده های قلبم را چه کنم؟...
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
لعنتی...
ضربه هایتان خیلی کاری بود...
نمی توانم حتی یک لحظه فکر نکنم به ضربه ای که خوردم...
آخر چگونه؟...
به چه جرمی؟...
به گناه وفاداری؟...
نا مردا من شکستم...
بس کنید... باور کنید که شکستم...
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
روزی خواهد رسید...
آری روزی خواهد رسید که تو بیدار می شوی!...
از این همه آزار و اذیت رها می شوی...
با خبر می شوی که چه بر تو گذشته...
و یاد می گیری رسم زندگی را از گذشته...
آن موقع تو تمام خاطراتت را مرور میکنی...
با این تفاوت که تو آن را فقط گذشته می پنداری...
تو باید تلاش کنی تا هر چه زودتر آن روز برسد...
و باور دارم که می رسد!!...
 

t.sh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/9/18
ارسالی‌ها
791
پسندها
9,345
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
تمام درد ها و مشکلات تمام می شوند...
یقین دارم که تمام می شوند...
اما لازمه اش...
صبر است و تلاش...
تو تلاش کن و صبر را پیشه دار باقیش با خدا...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا