دلنوشته شاید دیگه نشه|samiar7 کاربر انجمن یک رمان

[سامیار زاهد]

***
سریع‌ترین نقاشی‌ای که ‌دیدم، تو بودی... ‌.
توی یه چشم به هم زدن، کل زندگیم رو سیاه کردی... ‌.

 

[سامیار زاهد]

***
همه از گشنگی ضعف می‌کنن،
من از صدای تو!

 

[سامیار زاهد]

***
همیشه همه‌جا آدم‌هایی هستن که از بس دروغ‌ گفتن، حرف همه رو دروغ می‌شنون و تعبیر می‌کنن.

” آدم باشیم”

 

[سامیار زاهد]

***
می‌گن می‌شه حرف آدم‌‌ها رو از توی چشم‌هاشون خوند... ‌.
ولی من می‌گم نمی‌شه؛ چون تو نمی‌تونی حرف‌هام رو از توی چشم‌هام بخونی... ‌.
واستا شاید می‌شه‌، ولی تو سواد نداری!

 

[سامیار زاهد]

***
سرم درد می‌کنه... ‌.
سرم خیلی درد می‌کنه... ‌.
سرم واسه‌ی دعواهامون که با یک یا دو حرف عاشقانه از دلت در‌می‌آوردم درد می‌کنه.
آره! سرم درد می‌کنه!

 

[سامیار زاهد]

***
ببین چقدر منزجر شدم. از غم دنیا منفجر شدم.
بین چطور سردرگمم. نرو، اگه رفتی برگرد گلم!

 

[سامیار زاهد]

***
چشم‌هات رو نبند... ‌.
به من نخند... ‌.
من رو درک کن،
نه که دک کن!

 

[سامیار زاهد]

***
حالم بده، تو یکی دیگه توی این دنیا عذابم نده... ‌.
اگه می‌دونستم این‌قدر زود می‌شی از آدم زده،
می‌رفتم... ‌.
گم می‌شدم تو هزارتا خاطره... ‌.
بعد تو هی بگو باز که این آدم بده!

 

[سامیار زاهد]

***
مگه باور می‌کرد دوستش دارم؟!
چراش رو نمی‌دونم؛ ولی باور نمی‌کرد لعنتی!
هیچ‌جوره باور‌ نمی‌کرد!
خودم رو کوبیدم به در! به دیوار؛ ولی باور نمی‌کرد!

 

[سامیار زاهد]

***
بعضی وقت‌ها این‌قدر حالم بده که حتی خوردن مشت مشت قرص هم آرومم نمی‌کنه‌‌. به هر کیم که میگم«بَدم»!
می‌خنده و می‌گه:«تو بی‌خیال جمع باشی بسته’بدی نمی‌خواد»
ولی کی می‌دونه پشت همه‌ی نقاب‌هایی که به صورتم می‌زنم یه آدم لِهه هست... ‌. ‌
یه آدم داغون، یه آدم خسته، یه آدم... ‌.