«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

دلنوشته اَشک نِوشتِه | Arshida.AB کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع wakeup
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 1,370
  • کاربران تگ شده هیچ

wakeup

کاربر ارشد
سطح
7
 
ارسالی‌ها
3,628
پسندها
12,914
امتیازها
54,873
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #21
دِلَم تَنگ اَست
...
تَنگ آن لَحظه هآی با تو بودن
تَنگ آن لبخَند اُمید بَخش حیآت مَن

تَنگ آن چشمه ی عِشق بینمآن
تَنگ آن چَشمآن بی تآب و بی قَرآرمآن

دِلَم پُر است...
پُر از غَم جدآیی
پُر از سوال هآی چون چرآ نمی آیی؟

پُر از درد دوزَخ روزگآر
پُر از اشک آتشین بی اِختیآر

اِی یآر من!
مَگر تو که بودی که هَر چه دَر تو مینگَرَم به چشمآنت میرسَم
مَگر تو که بودی که اینچِنآن دِل مرآ ربودی
که در دِل بگویَم روزی صَد بآر اَشعآرفآضل نَظری
که...
به خداحآفِظی تَلخ تو سوگند نشد
که تو رَفتی و دِلم ثآنیه ای بَند نشد


لَب تو میوه مَمنوع،ولی لَب هآیَم
هَرچه از طَعم لَب سُرخ تو دِل کَند، نشد


بآ چِرآغی همه جآ گَشتم و گَشتم در شَهر
هیچ کَس! هیچ کَس اینجآ به تو مآنَند نشد
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : wakeup

wakeup

کاربر ارشد
سطح
7
 
ارسالی‌ها
3,628
پسندها
12,914
امتیازها
54,873
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #22
سَعدیآ !
مگَر از روزِگآر خوشی خوآسته بودم؟
یآ که اَز شوکَت سیمرغ پَری خوآسته بودم؟
مگَر از حآفِظ فآل خوبی خوآسته بودم؟

من فَقط از تو یآری میخوآستم
از آتَش، دِل شعله وَرتری میخوآستم

امآ افسوس!
که خدآ عمر کوتآهی به من دآد
ای کآش هَمسَفر دیگَری خوآسته بودم...

دُختَرِ _تَنهآیی

 
امضا : wakeup

wakeup

کاربر ارشد
سطح
7
 
ارسالی‌ها
3,628
پسندها
12,914
امتیازها
54,873
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #23
قدم میزنم. در جاده ای بی پایان. جاده ای سفید و سرد.
هرطرف که چشم خیزد
سفید است و سفید است و سفید...
تا کی باید با پاهای پیاده در این یخبندان راه بروم تا به آتش گرم برسم؟
خود نمیدانستم اما حسی در قلبم می گفت
ادامه بده.نگذار شمع امیدت را این هوا خاموش کند!
به ندای قلبم گوش دادم.عقل و منطق سکوت کرده بودند
شاید از وقتی که قلمم شعر های حافظ و سعدی را نوشت
لیلی و مجنون،هفت پیکر را نوشت...
و در اخر این سرما را کشید
عقل و منطق نیز سکوت کردند!
روزها گذشتند. میشمارم.
یک روز...دو روز...سه روز
یک ماه...دو ماه... سه ماه...سیزده ماه!
یا بهتر بگویم یک سال و یک ماه گذشت تا چشمانم نوری را دید.
قدم میگذرام در راه نور. شاید در انجا اتشی باشد که دوباره گرمارا به من هدیه کند.
رسیدم اما...
ای کاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : wakeup

wakeup

کاربر ارشد
سطح
7
 
ارسالی‌ها
3,628
پسندها
12,914
امتیازها
54,873
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #24
اِی عشق! از تو فَقط دَر نوِشته هآ بَد می نآمَند
وَلیکن خودشآن اَز تَب عِشق می سرآیَند



دُختَرِ _تَنهایی​
 
امضا : wakeup

wakeup

کاربر ارشد
سطح
7
 
ارسالی‌ها
3,628
پسندها
12,914
امتیازها
54,873
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #25
Mahan@ Mahan@

عـِـــــشق هَمــــآنـــ حســـے ســت کـــه در چَــــشمآنــت مــــوج مــے زنـــد
امـــآ دَمــــ نمیـــز نــــے...!

عــــشق همـــآن تـَــبســمے ســـت کــه بآ دیدنــــش بـر لـَــــب هآیــــت نقــــش می بنــــدد
امـــا حرفـــــ نمیـــزنـــــــے...!

عـــــشق همـــــان قلــــبی ستــــ کــه برآے او دیـــــوآنـــــه وآر میـــــتپــد
امـــآ لـَـــــب نمیزنــــــے...!

اگــــــر دوســــشـــ دآرے پـــــس چــــــرا حــــرف
از داداشـــــــ بـــودنـــ میــــزنــــے...؟!


دُخترِ _تَنهآیی

 
امضا : wakeup

wakeup

کاربر ارشد
سطح
7
 
ارسالی‌ها
3,628
پسندها
12,914
امتیازها
54,873
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #26
وقــــتی به خودت آمـــدی و دیــدی دســـت هایش دور شــده و فقط عطــر خاطراتــش وجودتــ را اتش می زند
عجـــله داری!خود نمیــدانی برای چه
فقـــط میخـــواهی از ســـلول اتــاقت آزاد شــوی! تــا بتـــوانی نفــس بکشی
امـــا
نفــــس کشـــیدن در هوایی کــه دیگــر او نفــس نمیکشد
بـــی فــایده اس!
بیـــزاری...
از تمـــام دقـــیقه ها،ثانیــه ها.روز هـــایی که هر کــدام
ســـیاه تر از دیـــروز انــد
مــی ترسی!
از ایــــنکه دنـــیا از بیـــن ادم هایــش دوباره به سراغــت بیـــاید!شـــاید سرنوشـــت قلمــــش را گرفتــ و دورتــ را خط کشــــید!
پــــس مجــبوری!
مجـــبوری دور شوی.از تمـــام ادمـ ها .از عزیـــزان.
از ارامــــش. از خوشـــحالی.از عـــشق
و...
از او!
از چشـــم هایش!
از قـــلب بی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : wakeup

موضوعات مشابه

عقب
بالا