متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته رفتی که | بــهآرکـ کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Baharak
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 60
  • بازدیدها 3,107
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته:ساحل از دست رفته ی من

نویسنده:بــهآرکـ

مقدمه:

خودکار را ، در دست گرفتم...

نوشتم و نوشتم...

برای که مینویسم؟!چرا اینگونه با احساس؟برای تو؟

عیب ندارد...حداقل ، به حرمتِ روزهای عاشقیمان ، مینویسم...



81198
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #2
منتــظرتـم،راس ساعت،همــان جـای همــیـشـگی...
می دانـم می آیی،می آیی فقط بـرای دل ســوزانــدنم...
می آیی تا به مـن یــادآور شـوی چـگونـه رفتی،چگونـه تحقـیـرم کردی...
 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
می خــندیــدی،می خــندیــدم...
گریـه کردی،پابه پایت اشــکــ میریختم...
اما زمانـی که گریــه کردم برای دردی بــزرگ...
این فـقـط تو بودی کــه به من خـنـدیـدی...
 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
تیری خشن...
می فرستم به سوی قلبت...
و تو همانجا قلبت را لمس میکنی...
وبه چِشمانم خیره میشوی...
و جان میسپاری جلویم و من با بی رحمی ذره ای نگاهت نمیکنم...
 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
سال ها گذشت و تکرار شد این روزمرگی...

آخر همانیست که همان بود...

نه تغیییری،نه پوششی،نه رحمی،نه مروتی...
تکرار،تکرار،تکرار
درسی که هرروزه باید بخوانم،بنویسم و تکرار کنم...

باز هم کلمه ی تکرار...چه تکراریست این تکرار...
 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
مرا درک میکردی...
فقط درک...
اما الآن همان درک هم انگاری زیادست برایم...
 
آخرین ویرایش
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
در آن سوی پل منتظرم،منتظر تو...
در آن هوای سرد و مه آلود انتظار آمدنت را میکشم...
.
دستانم به کبودی می زند،لبانم به سفیدی و فقط صورتکم است که گلگون می درخشد در سپیدی چهره ام...
دهانم را باز میکنم و«ها»کنان به اطراف می نگرم...
پس تو کجایی؟چرا نمی آیی؟
.
همانجا روی زمین بر روی زانوهایم مینشینم...
چشمانم را می بندم و تکیه کنان به دیواره های پل آرام آرام می خوابم...
کیست که مرا بیدار کند از این خواب شیرین؟از این خواب ابدی؟
 
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
تیک تاک،تیک تاک...
ثانیه ها می گذرند و هر لحظه لرزش دستانم بیشتر میشود...
کیست که التیام دهد روح زخمیَم را؟
دارویم،آرامبخشم تو بودی...
حالا که دیگر نیستی...
باشد دیدارمان تا قیامت...
 
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
می خواستم بوسه ای از سر آرامش تقدیمت کنم...
جلو آمدم...رفتی عقب...جلوتر آمدم...باز هم عقب رفتی...
نمیدانم چرا مانند داستان ها نیست که به دیوار برخورد کنی و من به تو برسم...
هر چه نزدیک تر می شدم... دورتر می شدی... تا اینکه در رویایم محو و پنهان شدی...
 
امضا : Baharak

Baharak

کاربر نیمه فعال
سطح
24
 
ارسالی‌ها
538
پسندها
16,648
امتیازها
40,273
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
موهایم را نه برای تو بلکه برای خودم تراشیدم...
برای دل خودم...آسایش خودم...
یادت می آید زمانی را که با شوق به تو نشانشان دادم؟
رویت را آنطرف کردی و سرد و خشک جواب دادی:خب که چی؟
آنجا بود که صدای شکستنم را احساس کردم...
لعنتی فقط یکبار برای خودم زندگی کردنم...فقط یک بار...
 
امضا : Baharak
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا