روی سایت دلنوشته تغییرِ من|بهــآرکـ کاربر انجمن یک رمان

[Baharak]

هربار سخنانت را با دیگران میبینم...
خندیدن هایت را...
اما من هربار میشمارم خندیدن هایت با خودم را...شمارشان را کاملا دارم از بس که کم است!
میدانم این را که کمتر از تیکه های شکسته ی قلبم بود...
​

 

[Baharak]

دلم ذره ای برایت تنگ نخواهد شد پس از این...
پس از تغییر من هیچگاه دنبال گذشته ام نباش...
​

 

[Baharak]

مشکی...
همراه با دلم...
قرار است شود رنگ مورد علاقه ام...
همراه با چشم هایم...
قرار است شود روزگارم...
​

 

[Baharak]

بزودی منتظرم باش ای فراموش شده ام...
قرار است در عمیق ترین قسمت قلبم مدفون شوی...
قرار است در سیاه ترین قسمت چشمانم غرق شوی...
: )​

 

[Baharak]

برگرد و نیم نگاهی به پشت سرت بینداز...
از عمق وجودم فریاد میزنم برای تو...
همه حالم را درک میکنند الا تویی که از همه مهم تری...
خودت گفتی نمیتوانم خودم را جای تو بگذارم...
پس فریاد هایم را هم یا نادیده بگیر یا حست را بگو!
​

 

[Baharak]

نسیـــم وجودت که از کنارم بگذرد هم کافیست!
صدایت را که بشنوم برایم کافیست!
حتی حرف زدن هایم با تو هم برایم کافیست!
اما حیف که دیگر دیر است و تغییرِ من نزدیک است.
​

 

[Baharak]

دستانم به حالت عجیبی میلرزند...
هرگاه که میخواهم بنویسم با خودم گمان میکنم که شاید یک روزی تو این ها را بخوانی...
اما گفتم که،گمانی بیش نیست!
​

 

[Baharak]

سال ها بعد در حالی که به این روز ها فکر میکنم درون افکارم غرق میشوم
نمیدانم آن روز ها خواهم خندید یا با جدیت بیشتر در پی آن هستم که بهتر بود فلان کار را میکردم یا نه؟
اما هر چه که باشد مهم الان است که هیچگونه دلم به ناراحتی تو رضایت نمیدهد: (
​

 

[Baharak]

فرقی ندارد به حالم صحبت کردن با تو بعد از این...
فردا روزی است که حالم فرق میکند حتی با امروزم...
دیگرر تغییرِ من هم کارساز نیست...
​

 

[Baharak]

ثانیه ها میگذرند...
با سرعتی باور نکردنی که خودم هم از سرعتش حیران میمانم...
اما قبل از اینکه دیر شود دستم را بگیر و کمکم کن تا بلند شوم...
چون تغییرِ من نزدیک است...
​