اومدی یه حرفهایی زدی باورش نکردم اونقدر اصرار کردی تا باورم بشه درست زمانیکه باورت کردم گذاشتی رفتی و فکر نکردی چه کردی و چه آبادی را ویران ساختی
منبعد هیچ راستی را هم باور نخواهم کرد چرا که آخر باور ها نابودی است
گاهی دل ما آدما همچون آسمان پر از ابرهای سیاهی که تمامی سطح آسمان رو میپوشانند میشه
خدایی از این صحنه همیشه وحشت داشته ام
اما وقتی از زیر اون ابرها در گوشه آسمان خورشید تقلا میکرد خودش را نمایان کند یا نورش را بگستراند امیدواری خاصی کل وجودم رو میگرفت
در روزهای ابری آسمان دلم بودند کسانیکه نقش همون نور خورشید را برام ایفا کردند و ازشون ممنونم
بعضا زندگی چنان بی مفهوم میشه که آدم حتی حوصله خودشم نداره و مدام اینور و اونور میره تا راه گریزی پیدا کنه
اما زندگی چنان آدم رو اسیر خو میکنه که راه خلاصی از آن تقریبا نا ممکن میشه جوری که اگه راه فراری هم
باشه بخاطر دستپاچگی و بی حوصلگی به ذهن کوچیک ماها نمیرسه
دیگر جایی برای آرامش مرد نیست
اون قدیما وقتی مرد بیرون مشکلی داشت خانه جایی برای ارامش او بود و اگه در خانه مشکلی داشت قدم زدن و پارک نشینی جایی برای ارامشش بود
اما امروزه نه خانه و نه بیرون خانه جایی برای ارامش مرد پیدا نمیشه
قلم و جوهر حاضر همراه با دفتری پر از برگهای سفید برای نوشتن درد و دلهای یه پیرمرد
پیرمردی که الان خالی از درد و دل شده و بیشتر به طبله تو خالی میخورد تا کسی که افکاری برای نوشتن داشته باشد
مثل گذشته نوشتنم آرزوست
وقتی جوهر قلم تموم میشه اونو میندازیمش دور هرچند پول زیادی بابتش پرداخت کرده باشیم و برامونم ارزش داشته باشه
چرا که نگه داشتن قلمی که خالی شده و نمینویسه بنظر عاقلانه نمیرسه ،
زندگی آدمای دورو برمونم همینجوری شده وقتی میشینن و با کمال میل و در نهایت صبر به درد و دلامون گوش میکنند و به وقتش سخنان اروم بخش میزنند برامون ارزش دارند اما امان از روزی که حرفی برای تسکین دردهامون نداشته باشند
آن وقت است که .....
زندگی میگذرد و تموم میشود اما یادمون باشه که دوستان خوب خودکار نیستند تا وقتی خالی شدند بندازیمشون دور
درد و دلهای این پیر هم تموم شد و به مانند اون خودکار و قلم تو خالی ، خالی از هر نوع قضاوت و درد و دل و حرفهای آرامش بخشم
میدونم و ایمان دارم که اقلا یه سری از دوستان قلم خالی از جوهر را هرچند با شنیدن حرف های یاوه گویان باز در پستوی چهار دیواری خود نگه میدارند