بعد از رفتنت...
به طرز احمقانهای آرام شدهام...
گوشهای مینشینم و خیره یک قطعه عکس میشوم!
و همین تکه عکس...
تمام خاطراتت را به چشمها و گلویم سِند میکند...!
بعد از رفتنت آنقدر مات شدهام که...
هر کس از راه میرسد...
خطی بر صفحات زندگیام میکشد و ساده رد میشود.
فقط...
نمیدانم چرا صفحات دفتر زندگیام تمام نمیشوند!