متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ی بی‌قرار | نازگل مرادی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
اَشکی نباش که از گوشه‌ی چشمانش می‌چکی!
لبخندی باش که کنج لب‌هایش جا خشک می‌کنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
چیزی برای از دست دادن وجود ندارد،
وقتی همه‌چیز را از تو گرفتند...
مفرد مطلق!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
من هم روزی
همه‌چیز را جا می‌گذارم...
خودم را،
تنهایی‌هایم را،
بغض‌های سنگین شده در گلویم را،
دردهایم را،
قلبم را!
من...
روزی خودم را رها می‌کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
چیزهای زیادی ذهنت را آزار می‌دهند،
روحت را خسته می‌کنند،
قلبت را اذیت می‌کنند،
و جسمت را بیمار...
امّا تو در نهایت در سکوت تماشا می‌کنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
همان حال و همان درد و همان دل!
امان از دل،
امان از دل،
امان از دل...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
من را هوایی برای نفس کشیدن نیست!
این‌جا همه‌چیز،
مرا به سمت مرگ می‌کشاند...
گویی روزگار دست بر بیخ گلویم گذاشته و فشار می‌دهد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
چیزی برای شادی ندارم!
با چیزهایی که متنفر بودم روبه‌رو می‌کنم خودم را!
قلبم را خاموش کرده‌‌ام،
و بی‌تفاوتی را انتخاب!
این آغاز یک جنگ است...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
متنفر می‌شوم از تو،
وقتی بغض می‌شوی،
و در گلویم می‌نشینی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
آدم‌ها همیشه شبیه یک معادله ریاضی هستند با صدها مجهول x و y!
هیچ‌کدام را نمی‌توانیم به آدم‌های سخت و آسان تقسیم کنیم.
بلد بودن آدم‌ها یک‌سری فرمول‌های ساده می‌خواهد؛ بلد بودن آدم‌ها یعنی بتوانی از پس لبخندهایی که می‌زند، بغض‌هایش را حس کنی، از پشت سکوت فریادهایش را تشخیص بدهی، مهم بودن‌های مخفی شده پشت بی‌خیال‌ها را پیدا کنی، دلخوری‌های پناه گرفته پشت برق‌های قلابی چشمانش را تشخیص بدهی!
اگر آدم‌ها را درک نکنی، آدم‌ها را بلد نباشی، آن‌ها را کنار می‌گذاری و می‌گویی سخت است و پیچیده...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

* نازگـل بانــو *

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,637
امتیازها
14,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
قدم زدن با پاهای برهنه را هفت‌سال بود که ترک نکرده بود،
هفت سال بود که راس ساعت بیست و پنج،
ساعتی که همیشه زیر لب زمزمه می‌کرد،
با یه لباس ارغوانی به سمت ساحل می‌رفت...
وقتی به ساحل می‌رسید،
در امتداد ساحل، آن‌قدر می‌دوید که دیگه نایی برایش نمی‌ماند.
قدم‌هاش را آرام می‌کرد و زل می‌زد به غروب خورشید،
آن‌وقت بود که لب‌هایش رو آرام باز می‌کرد و با فریاد می‌گفت:
-«آهای! این هم قرار امروزمان! هفت سال است که تنهایی و بدون تو، می‌آیم! راس ساعت...
ساعتی که تو رفتی، ساعت بیست و پنج!»
و بعد انگار زانوهای لرزانش توانشان را از دست می‌دادند،
روی شن‌های نرم ساحل فرود می‌آمد و هق‌هق‌هاش سکوت ساحل را می‌شکست!
زندگیش روی مدار ساعت بیست و پنج توقف کرده بود...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا