- ارسالیها
- 1,633
- پسندها
- 20,861
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 29
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
من همان بودم که با یک اخم بر چهرهات کل دنیا را به آتش میکشیدم، ویران میکردم.
هرکاری میکردم که تو بخندی! حتی کارهایی که به زیانم بود.
ولی...ولی تو آخر من را ول کردی! طوری که رفتی، ولی خاطراتت ماند.
چه کسی فکرش را میکرد خاطرات خوب، اشکت را درآورد؟!
چطور یادت نمانده لبخندهایمان، گریههایمان؟
از اول هم تقصیر من بود؛
که باورت داشتم! باوری که خودت هم به قلبت نداشتی. حرف قلبم را گوش کردم. و یادم میآید که صدنفر بهتر از تو آمدند تا با من دوست شوند؛
ولی...
من گفتم همان یک رفیقی که دارم، صدها هزار بار از شما بهتر است.
افسوس که اینگونه نبود! تو بودی، ولی انگار نبودی...
هرکاری میکردم که تو بخندی! حتی کارهایی که به زیانم بود.
ولی...ولی تو آخر من را ول کردی! طوری که رفتی، ولی خاطراتت ماند.
چه کسی فکرش را میکرد خاطرات خوب، اشکت را درآورد؟!
چطور یادت نمانده لبخندهایمان، گریههایمان؟
از اول هم تقصیر من بود؛
که باورت داشتم! باوری که خودت هم به قلبت نداشتی. حرف قلبم را گوش کردم. و یادم میآید که صدنفر بهتر از تو آمدند تا با من دوست شوند؛
ولی...
من گفتم همان یک رفیقی که دارم، صدها هزار بار از شما بهتر است.
افسوس که اینگونه نبود! تو بودی، ولی انگار نبودی...
آخرین ویرایش توسط مدیر