روی سایت مجموعه دلنوشته‌های دنیای توی چشمانت | bahareh.s کاربر انجمن یک رمان

[bahareh.s]

***
نمی‌توانم حرف بزنم
آن‌قدر این قلب دلگیر است که...
حتی وصف کردنش هم اندازه‌ی سال‌ها دوری
انتظار و زمان می‌خواهد!​

 

[bahareh.s]

***
تو را می‌خواهم
از فرسنگ‌ها صدای قهقهه‌هایت را می‌شنوم
کمی مرا دوست بدار
بگذار حست کنم
بگذار این احساس را لمس کنم
می‌خواهمت، نمی‌فهمی؟
این دل، دیوانه‌ی توست
کجایی که ببینی حال مرا
بعد از نبود تو...​

 

[bahareh.s]

***
حواست هست؟ رفته‌ای...
قلبم را هم بُرده‌ای!
قلبی که برای تو بود را برگردان
قلبم را برگردان؛ نبود تو کافی نبود؟
که نبود این قلب را هم اضافه کرده‌ای؟!​

 

[bahareh.s]

***
حواست نیست؟
نه تو مرا می‌خواهی... نه من دیگر تو را!
این دیگرها خیلی زیادن
نبود تو برای دلم بهانه‌ای کافی بود
تا دیگر به‌خاطر نبودت تو را سرزنش نکنم
حالا بهجای تو، آخرین نفری که از نبودت احساس
بدبختی می‌کند منم!​

 

[bahareh.s]

***
بودن تو تنها برای من بهانه‌ای را بس بود
تا این گریه‌ها دیگر نباشند. لبخندهایی که با تو
در یادم می‌سازم دیگر نباشند، ای کاش نبود یاد تو
در دلم؛ ای کاش هیچ‌کدام از ما دو
هرگز چیزی به اسم رفتن را یاد نمی‌گرفتیم.​

 

[bahareh.s]

***
احساس می‌کنم رفتن ساده‌تر است
اینکه یک لحظه از تمام داشته‌هایت ببری
اینکه دیگر کسی که دوستش داشتی را دوست نداشته باشی
اینکه دیگر با یاد کسی نفس نکشی ساده است... .
اما پس چرا برای من ساده نیست، نفس نکشیدن با یاد تو؟
دوست نداشتن تو؟
من اشتباهم یا تو؟
اینکه تو نباشی چقدر سخت است
نبودن من هم همان‌قدر سخت است؟​

 

[bahareh.s]

***
زمانی که نمی‌خندی، دنیای چشمانت تاریک می‌شود
سرد می‌شود و بارانی؛ مانده‌ام این اشک‌ها چه می‌خواهند از چشمان تو
چشمان تو دنیای من است، چشمان تو
دنیای چشمان تو
تمام تو برای من است... حتی اگر نباشی!
حتی اگر نباشم، آن دنیا را سیاه و تاریک نکن... دلگیرم نکن
حتی اگر دیگر نیایی من منتظرت می‌مانم منتظر دنیایی که
دیگر برای من نمی‌خندد!

*پایان​

 

[G.ASADI]

​