Zamanuddin Sediqi نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 7/3/22 ارسالیها 29 پسندها 66 امتیازها 90 جمعه ساعت 14:46 #3,061 seti__m گفت دانه ی گل های سرخ و زرد می پاشی به خاک با نبودت خشک میگردد این گل ها و خاک کلیک کنید تا باز شود... کلافه میشم از خودم، از آدما به تو رو میبرم، خیالتو بغل میکنم چنان غرق این احساس زیبا میشم خودمو میشورم به تو حل میکنم امضا : Zamanuddin Sediqi
seti__m گفت دانه ی گل های سرخ و زرد می پاشی به خاک با نبودت خشک میگردد این گل ها و خاک کلیک کنید تا باز شود... کلافه میشم از خودم، از آدما به تو رو میبرم، خیالتو بغل میکنم چنان غرق این احساس زیبا میشم خودمو میشورم به تو حل میکنم
Zamanuddin Sediqi نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 7/3/22 ارسالیها 29 پسندها 66 امتیازها 90 جمعه ساعت 14:46 #3,062 seti__m گفت یک کمان و خاک و آتش که فرو آمد به سر یک دل بشکسته که بی تو فغان میبارد کلیک کنید تا باز شود... دثار کتان بر سر منقوش و مزید گه رنگ خضر آلود گه رنگ سفید تابنده گذر کند رخشنده چو ماه دزدیده نگه دوزم لرزیده چو بید امضا : Zamanuddin Sediqi
seti__m گفت یک کمان و خاک و آتش که فرو آمد به سر یک دل بشکسته که بی تو فغان میبارد کلیک کنید تا باز شود... دثار کتان بر سر منقوش و مزید گه رنگ خضر آلود گه رنگ سفید تابنده گذر کند رخشنده چو ماه دزدیده نگه دوزم لرزیده چو بید
seti__m نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 6/1/24 ارسالیها 18 پسندها 31 امتیازها 40 جمعه ساعت 14:54 #3,063 Zamanuddin Sediqi گفت کلافه میشم از خودم، از آدما به تو رو میبرم، خیالتو بغل میکنم چنان غرق این احساس زیبا میشم خودمو میشورم به تو حل میکنم کلیک کنید تا باز شود... میتوان روی تو را دید و بیتاب نماند من از آن لحظه که دیدمت هنوز در خوابم
Zamanuddin Sediqi گفت کلافه میشم از خودم، از آدما به تو رو میبرم، خیالتو بغل میکنم چنان غرق این احساس زیبا میشم خودمو میشورم به تو حل میکنم کلیک کنید تا باز شود... میتوان روی تو را دید و بیتاب نماند من از آن لحظه که دیدمت هنوز در خوابم
seti__m نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 6/1/24 ارسالیها 18 پسندها 31 امتیازها 40 جمعه ساعت 14:56 #3,064 Zamanuddin Sediqi گفت دثار کتان بر سر منقوش و مزید گه رنگ خضر آلود گه رنگ سفید تابنده گذر کند رخشنده چو ماه دزدیده نگه دوزم لرزیده چو بید کلیک کنید تا باز شود... دریای دل بی تو لبالب خشک است چه میدانی از عاشق بی پروا تو
Zamanuddin Sediqi گفت دثار کتان بر سر منقوش و مزید گه رنگ خضر آلود گه رنگ سفید تابنده گذر کند رخشنده چو ماه دزدیده نگه دوزم لرزیده چو بید کلیک کنید تا باز شود... دریای دل بی تو لبالب خشک است چه میدانی از عاشق بی پروا تو
Zamanuddin Sediqi نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 7/3/22 ارسالیها 29 پسندها 66 امتیازها 90 جمعه ساعت 15:31 #3,065 seti__m گفت میتوان روی تو را دید و بیتاب نماند من از آن لحظه که دیدمت هنوز در خوابم کلیک کنید تا باز شود... دمسازی و همرازی فقط با دوری کردم ور رفتم و بی ایست و مراد مخموری کردم سالـی بگذشت برایم هـر ثانیه از هجر تدبیر جز انتظار نداشتم و صبوری کردم امضا : Zamanuddin Sediqi
seti__m گفت میتوان روی تو را دید و بیتاب نماند من از آن لحظه که دیدمت هنوز در خوابم کلیک کنید تا باز شود... دمسازی و همرازی فقط با دوری کردم ور رفتم و بی ایست و مراد مخموری کردم سالـی بگذشت برایم هـر ثانیه از هجر تدبیر جز انتظار نداشتم و صبوری کردم
Zamanuddin Sediqi نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 7/3/22 ارسالیها 29 پسندها 66 امتیازها 90 جمعه ساعت 15:32 #3,066 seti__m گفت دریای دل بی تو لبالب خشک است چه میدانی از عاشق بی پروا تو کلیک کنید تا باز شود... وصفش چه بگویم که جمالش نهایت است فرشته خوییست که هر نطق او وصایت است آشنای که نقاب غیریت دوخته به وجه هر یوم مرتبهای ببینم او را کفایت است امضا : Zamanuddin Sediqi
seti__m گفت دریای دل بی تو لبالب خشک است چه میدانی از عاشق بی پروا تو کلیک کنید تا باز شود... وصفش چه بگویم که جمالش نهایت است فرشته خوییست که هر نطق او وصایت است آشنای که نقاب غیریت دوخته به وجه هر یوم مرتبهای ببینم او را کفایت است
seti__m نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 6/1/24 ارسالیها 18 پسندها 31 امتیازها 40 جمعه ساعت 16:27 #3,067 Zamanuddin Sediqi گفت دمسازی و همرازی فقط با دوری کردم ور رفتم و بی ایست و مراد مخموری کردم سالـی بگذشت برایم هـر ثانیه از هجر تدبیر جز انتظار نداشتم و صبوری کردم کلیک کنید تا باز شود... ملالی نیست از دنیا و دار مکافاتش دل من آرام گیرد با یاد او و جانش
Zamanuddin Sediqi گفت دمسازی و همرازی فقط با دوری کردم ور رفتم و بی ایست و مراد مخموری کردم سالـی بگذشت برایم هـر ثانیه از هجر تدبیر جز انتظار نداشتم و صبوری کردم کلیک کنید تا باز شود... ملالی نیست از دنیا و دار مکافاتش دل من آرام گیرد با یاد او و جانش
seti__m نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 6/1/24 ارسالیها 18 پسندها 31 امتیازها 40 جمعه ساعت 16:36 #3,068 Zamanuddin Sediqi گفت وصفش چه بگویم که جمالش نهایت است فرشته خوییست که هر نطق او وصایت است آشنای که نقاب غیریت دوخته به وجه هر یوم مرتبهای ببینم او را کفایت است کلیک کنید تا باز شود... تو را با من چه کار آید در این حال و هوای غم، دلی داشتم که بعد از تو دیگر به چه کار آید؟
Zamanuddin Sediqi گفت وصفش چه بگویم که جمالش نهایت است فرشته خوییست که هر نطق او وصایت است آشنای که نقاب غیریت دوخته به وجه هر یوم مرتبهای ببینم او را کفایت است کلیک کنید تا باز شود... تو را با من چه کار آید در این حال و هوای غم، دلی داشتم که بعد از تو دیگر به چه کار آید؟
Zamanuddin Sediqi نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 7/3/22 ارسالیها 29 پسندها 66 امتیازها 90 جمعه ساعت 17:58 #3,069 seti__m گفت ملالی نیست از دنیا و دار مکافاتش دل من آرام گیرد با یاد او و جانش کلیک کنید تا باز شود... شاید که دلتنگی دلتنگ ترم از تو بیتاب تر از موجم بی سنگ ترم از تو نالان تر از بادم باکِس چو البادم دلگیر تر ابر و بی رنگ ترم از تو امضا : Zamanuddin Sediqi
seti__m گفت ملالی نیست از دنیا و دار مکافاتش دل من آرام گیرد با یاد او و جانش کلیک کنید تا باز شود... شاید که دلتنگی دلتنگ ترم از تو بیتاب تر از موجم بی سنگ ترم از تو نالان تر از بادم باکِس چو البادم دلگیر تر ابر و بی رنگ ترم از تو
Zamanuddin Sediqi نو ورود سطح 0 تاریخ ثبتنام 7/3/22 ارسالیها 29 پسندها 66 امتیازها 90 جمعه ساعت 17:59 #3,070 seti__m گفت تو را با من چه کار آید در این حال و هوای غم، دلی داشتم که بعد از تو دیگر به چه کار آید؟ کلیک کنید تا باز شود... دیشب همه شب به یادت ای دوست بیدار بودم و هیچ نخفتم بر وصف جمالت تا سحرگاه یک عالم شعر عاشقانه گفتم امضا : Zamanuddin Sediqi
seti__m گفت تو را با من چه کار آید در این حال و هوای غم، دلی داشتم که بعد از تو دیگر به چه کار آید؟ کلیک کنید تا باز شود... دیشب همه شب به یادت ای دوست بیدار بودم و هیچ نخفتم بر وصف جمالت تا سحرگاه یک عالم شعر عاشقانه گفتم