متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ها‌ی رستن از قفس | ف.سین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع F.Śin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها 3,649
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
چه میشد دل آدم‌ها که تنگ شد، کارد به استخوانشان که رسید، زمان زخم‌های تازه‌ای که بر بدن‌شان رویید، می‌توانستند پتوی آسمان را بتکانند و گم‌شده‌شان از آن بالا بالاها بیفتد در آغوش‌شان!
پیدا می‌شود؟ می‌افتی این پایین؟
پر از جراحت است تنم، این روزها که گمت کرده‌ام... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
تا حالا یک جای تنگ و تاریک، تنهایی، گیر افتاده‌ای؟ برق اتاق را خاموش و روشن کرده‌ای؟ چندین و چند بار ها!
من امتحانش کرده‌ام!
مابین تاریکی‌ای که ترس را راه می‌داد به تمام سلول‌های تنم، امیدِ روشن شدنِ دوباره‌ی اتاق بود که زنده نگاهم می‌داشت.
روشن می‌کردم... .
باز به امید این‌که پس از خاموشی روشنایی‌ست، خاموش می‌کردم... .
زندگی‌ همین است دیگر، پرنده!
میانه‌ی تمام ناامیدی‌هایت، در جا می‌زنی و به‌سختی اما امیدوار جلو می‌روی تا به روشنایی برسی!
حالا حالم را تصور کن، پس از خودت!
حال کسی را داشتم که چراغ را خاموش کرده، با امید این‌که دوباره روشن می‌شود اما پس از خاموشی، باز خاموشی عایدش شده!
و تو آن نوری بودی، تنها امید من، که سخت به تو محتاج بودم میانه‌ی تاریکی‌ها. سخت به تو محتاج بودم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
در این جهان، باید یک‌سری چیزها باشند و هم‌دیگر را کامل کنند... .
مثل دو جا کلیدی قلب شکسته که با هم می‌شوند یک قلبِ عاشق!
یا ساده‌تر بگویم... .
یک کاسه آش و چند قاشقی هم کشک که حسابی بر دل و جانت بچسبد!
یا نمی‌دانم!
اجازه بده دور نروم،
مثلاً جای خالی مابین انگشتانم، پر شود با انگشت‌هایت؛ چفت در هم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
« قصه‌ها، نوشته‌های یک‌سری آدم‌ها و نویسنده‌هایی‌اند که شاید هیچ‌وقت تجربه‌ی شخصیت‌های داستان رو نداشتند... .
و این وسط، آدم‌هایی وجود دارند که نویسنده نیستند، اما قلم تقدیمیِ زندگی، وادارشون می‌کنه به نویسنده شدن و نوشتن از راه سختی که گذروندنش، که ادامه‌ش پیش روشونه!
من از نویسندگی چیزی سر در نمی‌آوردم، اما به خودم که اومدم، دیدم یک «تو» از آسمون سوراخ‌شده افتاد تو داستانِ نداشته‌م! اینم بازی زندگی بود که چشم‌هات رو نشونم داد که بگردم مابین هزار نفر اما شبیه‌شون رو هیچ‌وقت نبینم... و بعد از اون، به خودم که بیام، پشت یک میز چوبی فرسوده باشم، در حال نوشتن از تو و چشم‌هات و لبخندهای گاه و بی‌گاهت و وای!
زندگی، یک «تو» به من تقدیم کرد و واسطه‌ی بین من و دنیای نوشتن شد! من از تو نوشتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
کاغذها می‌سوزند و خاکستر می‌شوند،
سوخت‌های فسیلی می‌سوزند و چیزی از آن‌ها باقی نمی‌ماند،
سیگارها می‌سوزند و تمام می‌شوند و آدم‌ها،
آدم‌ها می‌سوزند، پرنده‌ام!
بارها می‌سوزند... .
آن‌جا که به دوست‌داشتنی و اهدافِ در سر پرورانده‌شان نمی‌رسند، آن‌جا که پای «اجبار» وسط می‌آید، آن‌جا که گیر افتاده‌اند بینِ دوراهی‌ای که هیچ‌جوره به مقصد مدنظر نمی‌رساند و آن‌جا که از دست می‌دهند... .
از دست می‌دهند، آدم‌های سوخته‌ی زندگی‌شان را! آدم‌هایی که خاکستر شده‌اند، تمام شده‌اند و چیزی از آن‌ها باقی نمانده است!
چقدر سوخته داریم این‌جا پرنده‌ام! نیمه‌سوخته‌هایی از جنس آدم که سخت محتاجند به سوخته‌هایی که نیستند!
کجاست این آب؟ کجاست این دوا و مرهم؟
سوخته‌ام این روزها، سخت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
راه‌ها... .
راه‌های نرفته و مسیرها، مسیرهای طی‌نشده... .
شمارَش از دستم در رفته؛ شروع‌شده‌هایی که پایان نیافتند، تمام نشدند!
راه‌هایی که نیمه‌ ماندند و مسیرهایی که به نیمه رسیده، بن‌بست شدند!
شمارَش از دستم در رفته؛
راه‌هایی که بی‌تو ادامه نیافت و مسیرهایی که بی‌تو، سددار شد... .
این پای‌فرسوده باید بازگردد، بازگردد از نیمه‌رفته‌هایی که بی‌تو، به پایان رسید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
ماهی‌ها روی موهای مواجم روییده‌اند... .
و من روی موجِ مشکلات... .
و مشکلات، روی موج‌های زندگی!
چه‌ موج‌هایی داریم این‌جا، پرنده‌ام؛ موج‌هایی که به ساحل نمی‌برند، موج‌هایی که قاتلند.
موهایم دریا بود و ماهی‌ها را زنده‌زنده کشت و مشکلات، این طناب‌های سفتِ پیچیده بر دور گلو، منی را که تلاش می‌کرد برای زنده‌ماندن، خفه کرد!
و زندگی؟ مشکلات را نکشت؛ این را در حالی فهمیدم که در یک مشکل، مشکلی دیگر می‌رویید... .
زندگی، قاتل آدم‌ها بود و آدم‌ها، قاتل ماهی‌ها!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
«عزیزترینم،
آدم‌ها قشنگ‌‌ترین خاطره‌ها رو برات می‌سازن، زیباترین لبخندها رو تقدیمت می‌کنن و بهترین لحظات رو برات رقم می‌زنن... .
بعد یکهو، مابین این گرمی و حس‌های لطیفی که ایجاد شده، زمستون میاد و برف! یه زمستونه و آدمی که مابین برف‌ها گم میشه و از جلوی چشم‌هات محو!
به خودت که میای، یک کوله‌بار خاطره برات مونده، یک لبخندی که داره رنگ می‌بازه، چشم‌های خیره‌ای که بدون پلک زدن منتظر برگشته و حال زارِ نزار!
اون آدم میره و تن تو یخ می‌کنه. مغزت منجمد میشه و یه چشمت میشه اشک و یکی خون!
انگار یکی نشونده تو رو درست ردیف اول یک سینما که همه‌ش یک فیلم رو پخش می‌کنه؛ فیلمی که حاوی لحظاتِ قشنگه، یه فیلم که بارها تکرار میشه و یک بار روی چشم‌هاش، بعد روی لبخندش و ... متوقف میشه!
به شادترین لحظات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
«دل بستن» و «دل کندن»!
هر دو دل دارند اما میانشان، دنیا دنیا فاصله‌ است.
یکی «قصر رویا» می‌سازد و یکی «ویرانه»!
یکی «نسیم» می‌شود و یکی «سموم»*!
یکی جهانت را «بهاران» و دیگری «زمستان» می‌کند!
نگاه کن پرنده‌ام! خوب نگاه کن!
هر دو «دل» دارند،
هر دو «فعل مرکب کنایی»اند اما یکی، می‌تواند قاتل شود و دیگری خالق؛ قاتل تو، خالقِ تو!
دقّت کن،
دنیای یکی را زیر و رو نکنی!
و بیشتر دقّت کن که آدم‌های «دل‌ داده» را با «دل کندن» چنین تلخ آشنا نکنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry

F.Śin

نویسنده ادبیات
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,260
پسندها
17,089
امتیازها
38,073
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
«این‌جا پر از قفسه، نازنینم!
تا حالا نگاه کردی؟
همین الآن که برات می‌نویسم، تو یک قفس گیر افتادم؛ به جرمِ این‌که خواستم از دوست‌داشتن قشنگمون خوب محافظت کنم!
یک قفس دیگه هم هست که زندان‌بانش تویی... . بهم گفتن اگه می‌خوای چند هفته یک‌بار ازش خارج شی، باید خوب کار کنی! خوب دوست داشتن رو یاد بگیری! به خودم که نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر این دوست داشتن چیزِ پیچیده‌ایه و چه‌قدر سخته یکی رو از اعماق قلبت دوست داشته باشی که حاضر شی ازش دست بکشی، حاضر شی «فنا» رو برای «بقا»ش تجربه کنی!
بهم می‌گن هنوز تازه‌واردی! این چیزا رو نفهمیدی. باید سخت کار کنی و من دارم سخت کار می‌کنم! من به تو قول دادم هر روز بیشتر از دیروز دوستت داشته باشم و این دوست‌داشتن، پایان نامعلومی داره؛ همون‌طور که آغازش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : F.Śin
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] merry
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا